گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر کوثر
جلد پنجم
[سورة یوسف ( 12 ): الآیات 1 الی 3




اشاره
بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحِیمِ
الر تِلکَ آیات الکِتاب المُبِین ( 1) إِنّا أَنزَلناه قُرآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ ( 2) نَحن نَقُصُّ عَلَیکَ أَحسَنَ القَ َ صص بِما أَوحَینا إِلَیکَ هذَا
( القُرآنَ وَ إِن کُنتَ مِن قَبلِه لَمِنَ الغافِلِینَ ( 3
صفحه : 340
صفحه 230 از 423
به نام خداوند بخشاینده بخشایشگر.
( الف، لام، را. این آیههاي کتاب روشنگر است ( 1
( همانا ما آن را قرآنی عربی فرستادیم، باشد که اندیشه کنید ( 2
( ما بر تو زیباترین داستان را با این قرآن که به تو وحی کردیم، بازگو میکنیم و همانا تو پیش از آن از غافلان بودي ( 3
نکات ادبی
اشاره به آیات این سوره و یا مجموع قرآن است. « تلک » -1
است و به معناي روشنگر و بیان کننده میباشد. « الکتاب » صفت براي « المبین » -2
است. « عربیا » و یا حال از آن است و یا براي ایجاد زمینه براي آوردن حال « انزلناه » یا بدل از ضمیر « قرآنا » -3
هم به زبان عربی و هم به کسی که زبان او عربی است گفته میشود. « عربی » است و « قرآنا » حال از « عربیا » -4
است. «ّ نقص » مفعول به « احسن » -5
قصه گویی، با فتحه قاف مصدر است و اگر قاف مکسور باشد جمع قصه میشود. اصل قصه به معناي پیروي کردن « القصص » -6
اشاره به قصه یوسف « احسن القصص » . است و چون قصهگو سخن را پی در پی و پشت سر هم میگوید، به کار او قصه میگویند
است که در همین سوره آمده است و احتمال این صفت براي کل قرآن باشد نیز بعید نیست مانند: احسن الحدیث.
براي سببیت است. « بما اوحینا » در « با » -7
مخفف از ثقیله و براي تأکید مطلب است و لذا در خبر آن لام آمده است. « و ان کنت » در « ان » -8
تفسیر و توضیح
2) بِسم اللّه الرَّحمن الرَّحِیم.ِ الر. تِلکَ آیات ... آغاز سوره مانند سورههاي - آیات ( 1
صفحه : 341
دیگر با نام خداوند رحمان و رحیم است و پس از آن سه حرف الف و لام و راء قرار دارد که از حروف مقطعه قرآن است و درباره
آنها در آغاز سوره بقره بحث کردیم.
نخستین مطلبی که در این سوره بیان شده، اشاره به روشنگري آیات قرآنی است و این قرآن به زبان عربی نازل شده است.
میفرماید: این، آیات کتاب روشنگر است. این جمله یا اشاره به آیات همین سوره است که در آن قصه یوسف آمده و یا اشاره به
مجموع قرآن است و در هر دو صورت خاصیت روشنگري قرآن را بیان میکند.
صفت دیگري که در اینجا براي قرآن ذکر شده، عربی بودن است، میفرماید: ما قرآن را به زبان عربی فرستادیم تا شما بیندیشید
چون مردم مکه عرب زبان بودند و اگر قرآن به زبانهاي دیگري مانند عبري یا سریانی نازل میشد، آنان به درستی آن را
نمیفهمیدند و لذا به زبان عربی نازل شد تا براي آنان قابل فهم باشد. البته اسلام یک دین جهانی است و اختصاص به عربها ندارد
ولی به هر حال باید قرآن به یکی از زبانهاي دنیا نازل میشد و بهتر و کارآمدتر این بود که به زبان همان قومی نازل شود که پیامبر
اسلام (ص) از آنها بود و باید دعوت خود را از آنان شروع میکرد، از این رو قرآن به زبان عربی نازل شد تا مخاطبان آن بتوانند
در آن اندیشه کنند و لذا در این آیه میفرماید: قرآن را به زبان عربی نازل کردیم باشد که شما در آن بیندیشید. ضمناً زبان عربی
زبان گسترده و پرواژهاي است و قابلیت آن را دارد که هر گونه مفهومی را برساند و به طوري که زبان شناسان اظهار میدارند کمتر
زبانی از چنین قابلیتی برخوردار است.
صفحه 231 از 423
در عین حال که قرآن به زبان عربی نازل شده است، در برخی از آیات قرآنی واژههاي غیر عربی که از زبانهاي دیگر مانند فارسی
و عبري و یونانی و قبطی وارد عربی شده، نیز دیده میشود مانند: استبرق، سجّیل، اباریق، ارائک، تنّور، حوب، رسّ، سجّین، سرادق،
سکر، سینا، فردوس، قراطیس، قسوره، قنطار، کافور، مرجان، مشکاة و مانند آنها. کسانی در این باره کتابهاي مستقلی نوشتهاند مانند
نوشته و تاج الدین « المهذب فیما وقع فی القرآن من معرب » سیوطی که کتابی تحت عنوان
صفحه : 342
سبکی که قصیدهاي در این باره دارد.
بدون شک اشتمال قرآن بر واژههاي غیر عربی، در عربی بودن قرآن اشکالی به وجود نمیآورد چون نوع کلمات قرآن و شیوه آن
عربی است و این مقدار در عربی بودن یک سخن کافی است.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 4 الی 6
اشاره
إِذ قالَ یُوسُف لِأَبِیه یا أَبَت إِنِّی رَأَیت أَحَدَ عَشَرَ کَوکَباً وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ رَأَیتُهُم لِی ساجِدِینَ ( 4) قالَ یا بُنَی لا تَقصُص رُؤیاكَ عَلی
إِخوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیداً إِن الشَّیطانَ لِلإِنسان عَدُوٌّ مُبِین ( 5) وَ کَ ذلِکَ یَجتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیل الَأحادِیث وَ یُتِمُّ نِعمَتَهُ
( عَلَیکَ وَ عَلی آلِ یَعقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیکَ مِن قَبل إِبراهِیمَ وَ إِسحاقَ إِن رَبَّکَ عَلِیم حَکِیم ( 6
هنگامی که یوسف به پدرش گفت: اي پدر من، من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در حال سجده کردن بر من
( هستند ( 4
گفت: اي پسرك من؟ خواب خود را بر برادرانت بازگو مکن که به تو حیلهاي میکنند، همانا شیطان بر انسان دشمنی آشکار است
(5)
و این چنین پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمت خود را بر تو و بر خاندان یعقوب به پایان
( میبرد، همان گونه که آن را پیشتر بر پدرانت ابراهیم و اسحاق به پایان برده است. همانا پروردگار تو داناي فرزانه است ( 6
نکات ادبی
نام یکی از فرزندان یعقوب. این کلمه عبري است و نباید براي آن اشتقاق عربی درست کرد همان گونه که بعضیها « یوسف » -1
آن را مشتق از اسف دانستهاند اساسا وزن یُفعُل در عربی وجود ندارد. بنابراین، این کلمه بخاطر علمیت و عجمیت غیر منصرف
است.
با یاء متکلم بوده، یاء آن تبدیل به تاء شد و کسره یاء به آن انتقال یافت. شاید علت این تبدیل، ایجاد « ابی » در اصل « ابت » -2
مشابهت میان کلمه ابی با کلماتی مانند
صفحه : 343
اخت، بنت، عمه و خاله است که همگی در خویشاوندان به کار میرود و در آخر آنها تاء وجود دارد. به گفته زمخشري این تاء
براي تانیث لفظ اب است هر چند که اب مذکر است و این کار در کلام عربی نظایري دارد مانند شاة و حمامۀ.
از رؤیا به معناي خواب دیدن است و این این فعل دو بار آمده براي تأکید است و یا دومی جواب سؤال مقدر است به « رایت » -3
این بیان که یوسف میگوید: من یازده ستاره و خورشید و ماه را درخواب دیدم، گویا از او سؤال میشود که آنها را چگونه دیدي
صفحه 232 از 423
و او میگوید: دیدم که در حال سجده بر من بودند.
جمع براي اولی العقل است چون کار ستارگان و خورشید و ماه از کارهایی بود که از عقلا سر میزند. « ساجدین » -4
بر تو حیله میکنند، بر تو بداندیشی میکنند. واژه کید به خودي خود متعدي میشود و این در اینجا با لام متعدي « فیکیدوا لک » -5
شده براي تأکید در تخویف است.
تو را برمیگزیند. از اجتباء به معناي گزینش است. « یجتبیک » -6
برگردانیدن مطلب به معناي واقعی آن و در اینجا به مفهوم تعبیر کردن آمده است. « تأویل » -7
یعنی تعبیر رؤیاها و خوابها. « تأویل احادیث » در اینجا به معناي تصورات انسان است که بیشتر در خواب نمود دارد و « احادیث » -8
ضمناً این واژه جمع حدیث نیست چون فعیل به افاعیل جمع بسته نمیشود، حال باید بگوییم یا جمع احدوثه و یا اسم جمع براي
حدیث است.
خاندان، اهل بیت. این واژه دلالت بر مجد و عظمت و شرافت خاندان دارد. « آل » -9
با حذف مضاف الیه، به تقدیر من قبلک یا من قبل هذا. « من قبل » -10
هستند. « اعنی » و یا منصوب به تقدیر « ابویک » یا عطف بیان و یا بدل از « ابراهیم و اسحاق » -11
صفحه : 344
تفسیر و توضیح
5) إِذ قالَ یُوسُف لِأَبِیه یا أَبَت إِنِّی رَأَیت ... با این آیات قصه یوسف آغاز میشود، شروع قصه از آنجاست که یوسف به - آیات ( 4
پدرش یعقوب گفت: اي پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابر من سجده میکنند. البته منظور از سجده در
اینجا همان تعظیم کردن است. یعقوب که از تعبیر خواب آگاهی داشت، این خواب را به عنوان یک رؤیاي صادقه دلیلی بر آینده
درخشان یوسف یافت و از آنجا که میدانست برادران یوسف نیز از تعبیر خواب آگاهی دارند، به یوسف سفارش کرد که خواب
خود را به برادرانش تعریف نکند چون آنها از آینده درخشان یوسف با خبر میشوند و از روي حسد و بداندیشی، درباره یوسف
توطئه چینی میکنند و زندگی او را به خطر میاندازند. البته برادران یوسف افراد با ایمان و موحدي بودند اگر چه دچار وسوسه
شیطانی شدند و لغزیدند و این برخی آنها را همان اسباط میدانند، درست به نظر نمیرسد چون اسباط معروف، پس از موسی
بودند.
یعقوب که این سفارش را کرد، اضافه نمود که شیطان براي انسان دشمنی آشکار است، یعنی در مواردي که زمینه حسد فراهم
باشد، شیطان انسان را وسوسه میکند و او را به انجام کارهاي ناشایست وادار میسازد چون شیطان دشمن دیرینه انسان است و از
هر طریقی که بتواند انسان را به ارتکاب گناه وامی دارد و سعی میکند که میان فرزندان آدم فتنه و آشوب برپا نماید.
خواب یوسف سرآغاز قصه او و تعبیر و عینیت یافتن همین خواب، پایان قصه اوست و در اواخر همین سوره خواهیم دید که پدر و
مادر و یازده برادر او در برابر عظمت او به سجده افتادند و خوابی را که یوسف چهل سال پیش از آن دیده بود تعبیر شد.
آیه ( 6) وَ کَذلِکَ یَجتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیل الَأحادِیث ... پس از سفارشی که یعقوب درباره پنهان کردن خواب به یوسف
کرد، چند مطلب را از این خواب استخراج نمود: یکی این خداوند او را برمیگزیند و او به مقامی میرسد که بنده
صفحه : 345
برگزیده خداوند میشود و شاید هم این گزینش اشاره به مقامی باشد که یوسف در مصر پیدا کرد و عزیز مصر شد. دوم این
خداوند به او تعبیر خواب یاد میدهد.
صفحه 233 از 423
در چند مورد که در این سوره آمده به معناي تعبیر است و احادیث « تأویل » همان تعبیر خوابهاست، چون « تأویل الاحادیث » منظور از
هم به چیزهاي تازه گفته میشود و در اینجا منظور همان خوابهاست که همواره براي انسان تازگی دارد و به طوري که خواهیم دید
یوسف چندین خواب را تعبیر کرد و درست در آمد و او به تعبیر خواب مشهور شد.
سومین مطلبی که یعقوب از خواب یوسف استخراج کرد این بود که گفت خداوند نعمت خود را بر تو و خاندان یعقوب تمام
خواهد کرد، یعنی بالاترین نعمت را به تو و این خاندان خواهد داد، همان گونه که همین نعمت را پیش از این به پدران تو ابراهیم و
اسحاق داده است. منظور از این نعمت بزرگ همان نعمت نبوت است که خداوند آن را پیشتر به ابراهیم و اسحاق داده بود و اینک
یوسف نیز شایستگی آن را یافته بود و خدا به یوسف و خاندان یعقوب نبوت را عطا نمود.
البته نبوت در نسل یوسف قرار نگرفت ولی در خاندان یعقوب ادامه یافت.
چند روایت
-1 عن ابی جعفر (ع) قال: تأویل هذه الرؤیا انه سیملک مصر و یدخل علیه ابواه و اخوته، اما الشمس فام یوسف راحیل و امّا القمر
«1». یعقوب و امّا الاحد عشر کوکبا فاخوته فلمّا دخلوا علیه سجدوا شکرا للّه وحده حین نظروا الیه و کان السجود للّه تعالی
امام باقر (ع) فرمود: تأویل این خواب چنین است که به زودي یوسف در مصر به سلطنت میرسد و مادر و برادرانش بر او وارد
میشوند. اما آفتاب همان مادر یوسف، راحیل است و اما ماه یعقوب است و یازده ستاره برادرانش هستند. پس چون بر او وارد
شدند و او را دیدند از باب سپاسگزاري براي خداي یگانه سجده کردند و سجده براي خدا بود.
-----------------------------------
. 1)- تفسیر قمی، ج 1، ص 167 )
صفحه : 346
«1». -2 عن ابی عبد اللّه (ع) قال: الرؤیا علی ثلاثۀ وجوه: بشارة من اللّه للمؤمن و تحذیر من الشیطان و اضغاث احلام
امام صادق (ع) فرمود: رؤیا بر سه قسم است: مژدهاي از سوي خداوند بر مؤمن و تهدیدي از شیطان و خوابهاي پریشان.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 7 الی 10
اشاره
( لَقَد کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخوَتِه آیات لِلسّائِلِینَ ( 7) إِذ قالُوا لَیُوسُف وَ أَخُوه أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا وَ نَحن عُصبَۀٌ إِن أَبانا لَفِی ضَلال مُبِین ( 8
اقتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطرَحُوه أَرضاً یَخل لَکُم وَجه أَبِیکُم وَ تَکُونُوا مِن بَعدِه قَوماً صالِحِینَ ( 9) قالَ قائِل مِنهُم لا تَقتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلقُوه فِی
( غَیابَت الجُب یَلتَقِطه بَعض السَّیّارَةِ إِن کُنتُم فاعِلِینَ ( 10
( همانا در یوسف و برادرانش نشانههایی براي پرسش کنندگان است ( 7
هنگامی که گفتند: همانا یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوب ترند در حالی که ما گروهی نیرومند هستیم، همانا پدر ما در
( گمراهی آشکار است ( 8
( یوسف را بکشید و یا او را به سرزمینی بیفکنید تا توجه پدرتان تنها به شما باشد و پس از آن گروهی شایسته و صالح باشید ( 9
گویندهاي از آنها گفت:
( یوسف را نکشید بلکه او را در تاریکی چاه بیفکنید تا بعضی از قافلهها او را برگیرند، اگر اهل کار هستید ( 10
صفحه 234 از 423
نکات ادبی
براي پرسندگان، براي پژوهندگان و هر کسی که اهل تحقیق باشد. « للسائلین » -1
براي ابتدا است و افاده تأکید میکند. « لیوسف » در « لام » -2
آمده دلالت دارد و اگر با لام متعدي شود به محبت « الی » متعدي شود به محبت کردن شخصی که بعد از « الی » اگر با «ّ احب » -3
کردن شخصی که قبل از لام آمده دلالت میکند مثلا وقتی میگوییم: زید احب الی من عمرو معنایش این است که من
-----------------------------------
. 1)- مجمع البیان، ج 5، ص 359 )
صفحه : 347
زید را بیشتر از عمرو دوست دارم ولی اگر بگوییم زید احب لی من عمرو معنایش این است که زید مرا از عمرو بیشتر دوست دارد.
براي حال است. « و نحن » در « واو » -4
گروه نیرومند، گروهی که افراد آن کمک یکدیگرند. به ده نفر یا بیشتر تا چهل نفر گفته میشود. اصل آن از تعصب « عصبۀ » -5
است که گویا این افراد نسبت به یکدیگر تعصب دارند و یا از عصابه است که به معناي کلاه است که دور سر را میگیرد گویا این
افراد دور هدف واحدي را گرفتهاند.
هم عطف بر آن « تکونوا » خالی بماند، مختص شود. این فعل به این جهت که در جواب امر واقع شده مجزوم است و « یخل » -6
است.
تاریکی، نهانگاه. از غیب مشتق شده که دلالت بر پنهانی دارد. این کلمه بر وزن فعاله و مصدر است و در رسم الخط « غیابت » -7
مصحف تاء آن به صورت کشیده نوشته میشود.
بن چاه و یا قسمتهاي تاریک چاه است که در ته آن کنده میشود. «ّ غیابت الجب » چاه. منظور از «ّ الجب » -8
او را برگیرد. التقاط به معناي برداشتن چیزي از راه است و لقطه و لقیط هم از آن مشتق شده است. « یلتقطه » -9
کاروان، قافله، گروهی که در حال سیر هستند. « السیّاره » -10
تفسیر و توضیح
آیه ( 7) لَقَد کانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخوَتِه آیات ... اکنون که داستان یوسف و برادرانش را به تفصیل شرح میدهد، اشعار میدارد که
در داستان یوسف و برادران او نشانهها و عبرتهایی براي پرسندگان و اهل تحقیق است.
پرسندگان خاصی نیست بلکه منظور از آن هر کسی است که از قصه یوسف و برادران بپرسد و خواهان اطلاعات « سائلان » منظور از
درستی درباره آنها باشد. اگر کسی چنین پرسشی داشته باشد و دنبال پژوهش و تحقیق در این زمینه باشد و در این
صفحه : 348
داستان درست بیندیشد، عبرتها و نشانههایی از قدرت پروردگار را در این داستان مییابد و قدرت خدا را میبینند که چگونه
موجودي را که به ظاهر ضعیف بود و در قعر چاه قرار داشت، به مقام بالایی رسانید و او را عزیز مصر کرد و چگونه او را از کید
همسر عزیز مصر نجات داد و چگونه او را به پیامبري برگزید و چگونه همان برادران را که خود را نیرومند میدانستند در برابر
قدرت یوسف ذلیل کرد و عبرتهایی از این قبیل.
یعقوب دوازده فرزند داشت که هر چند نفر آنها از یک مادر بودند. به گفته زمخشري نامهاي آنان بدین قرار بود: یهودا، روبیل،
شمعون، لاوي، ربالون، یشجر، دان، نفتالی، جاد، آشر، یوسف و بنیامین که این دو نفر اخیر از یک مادر بودند.
صفحه 235 از 423
شمعون، لاوي، ربالون، یشجر، دان، نفتالی، جاد، آشر، یوسف و بنیامین که این دو نفر اخیر از یک مادر بودند.
10 ) إِذ قالُوا لَیُوسُف وَ أَخُوه أَحَبُّ إِلی أَبِینا مِنّا ... برادران یوسف احساس میکردند که یوسف و بنیامین و بخصوص - آیات ( 8
یوسف مورد علاقه و محبت بیشتر یعقوب است و پدر، آن دو را از دیگران بیشتر دوست میدارد. آنها این مطلب را میان خود
مطرح کردند و به یکدیگر گفتند: یوسف و برادرش بنیامین نزد پدر محبوبتر از ما هستند در حالی که ما افراد نیرومند و پرتوانی
هستیم و بیشتر از آنها به پدر خدمت میکنیم و سود میرسانیم. آنها پدر را پیش خود مورد سرزنش قرار دادند و گفتند او در یک
گمراهی آشکار است.
البته منظور آنها از گمراهی پدر، گمراهی در امر دین نبود چون آنها به نبوت پدرشان ایمان داشتند بلکه منظور آنها این بود که پدر
در تشخیص مصالح دنیوي اشتباه میکند. او نباید میان فرزندان تبعیض قائل شود و خدمات آنان را نادیده بگیرد.
آنان در این قضاوت اشتباه میکردند چون محبت بیشتر یعقوب به یوسف و بنیامین، از این جهت بود که آنان خردسال بودند و
طبیعی است که هر پدري به فرزند خردسال خود ابراز محبت بیشتري میکند، چون او در موقعیتی است که بیشتر به محبت و نوازش
احتیاج دارد. از این گذشته محبت قلبی در دست انسان نیست و تبعیض ناروا این است که انسان میان فرزندانش از نظر امکانات
تفاوت قائل
صفحه : 349
بشود و گر نه اظهار محبت بیشتر به فرزند خردسال تبعیض حساب نمیشود.
به هر حال، پیدایش این احساس در برادران یوسف که پدر، او را بیشتر از دیگران دوست دارد، آتش کینه و حسد را در درون آنان
شعلهور کرد و به او رشک بردند و تصمیم گرفتند که او را از سر راه بردارند و به دنبال نقشه مناسبی بودند که نظر خود را عملی
سازند. آنها با خود میگفتند: یوسف را بکشید و یا او را به سرزمینی دور دست بیفکنید تا توجه پدر از او قطع شود و تنها به سوي
شما میل کند.
برادران یوسف میدانستند که چنین کاري گناه بزرگی است و لذا براي توجیه خود گفتند: این نقشه را عملی کنید و پس از آنکه
از شرّ یوسف راحت شدید به سوي خدا توبه کنید و پس از آن افراد صالح و شایستهاي باشید؟ این همان ترفند همیشگی شیطان
است که به هنگام وسوسه افراد مؤمن آن را به کار میگیرد و به آنان تلقین میکند که این گناه را بکنید سپس با توبه کردن، آثار
آن را از میان ببرید و مردمان خوبی باشید.
یکی از برادران یوسف که یهودا نام داشت، پیشنهاد قتل یا تبعید یوسف را رد کرد و گفت: یوسف را نکشید بلکه اگر حتما باید
کاري بکنید، بهتر است که او را در قعر چاه و در تاریکی آن قرار بدهید تا بعضی از کاروانیانی که از کنار چاه عبور میکنند او را
پیدا کنند و با خود ببرند.
چنین مینماید که یهودا خوش قلبتر از برادران دیگر بود و اساسا به توطئه بر ضد یوسف عقیده نداشت، ولی چون مجبور بود
برادران را همراهی کند، گفت: اگر میخواهید کاري درباره یوسف انجام گیرد، چنین کنید.
پیشنهاد یهودا در عین حال که یوسف را از پدر جدا میکرد، آسیب بدنی براي یوسف نداشت چون قرار شد که او را به آرامی در
تاریکی چاه یعنی در محلی قرار بدهند که در نزدیکی قعر چاه براي گذاشتن برخی از ابزار و آلات و یا استراحت مقنّی آماده
میکنند و نزد او نانی هم بگذارند تا کاروانیانی که از آن چاه آب میکشند، او را نجات دهند و با خود ببرند. معلوم میشود که
این چاه یک چاه معینی بود و بر سر راه عبور کاروانیان بود. گفته شده که این چاه سه فرسخ با خانه یعقوب فاصله
صفحه : 350
داشت.
صفحه 236 از 423
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 11 الی 14
اشاره
قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأمَنّا عَلی یُوسُفَ وَ إِنّا لَه لَناصِ حُونَ ( 11 ) أَرسِله مَعَنا غَداً یَرتَع وَ یَلعَب وَ إِنّا لَه لَحافِظُونَ ( 12 ) قالَ إِنِّی لَیَحزُنُنِی
( أَن تَذهَبُوا بِه وَ أَخاف أَن یَأکُلَه الذِّئب وَ أَنتُم عَنه غافِلُونَ ( 13 ) قالُوا لَئِن أَکَلَه الذِّئب وَ نَحن عُصبَۀٌ إِنّا إِذاً لَخاسِرُونَ ( 14
( گفتند: اي پدر، تو را چه شده که درباره یوسف بر ما اطمینان نمیکنی در حالی که ما همواره خیرخواه او هستیم ( 11
( فردا او را با ما بفرست تا (در صحرا) غذا بخورد و بازي کند همانا ما نگهبان او هستیم ( 12
( گفت: این او را برید مرا اندوهگین میکند و میترسم در حالی که شما از او بیخبرید، او را گرگ بخورد ( 13
( گفتند: اگر گرگ او را بخورد در حالی که ما گروهی نیرومند هستیم، در این صورت ما از زیانکاران خواهیم بود ( 14
نکات ادبی
است و دو نون در هم ادغام شده و در « تأمننا » اطمینان نمیکنی بر ما. این جمله براي نفی است نه نهی و اصل آن « لا تأمنّا » -1
بعضی از قرائتها با تفکیک و یا اشمام خوانده شده است.
خیرخواهان، پندگویان. « ناصحون » -2
غذا و میوه بخورد. اصل آن از رتع به معناي فراوانی میوه و گیاه است و نوعا در چریدن حیوانات استعمال میشود و در « یرتع » -3
مورد انسان هم اگر از میوههاي صحرا تغذیه کند استعمال میشود.
چهارده نوع قرائت دارد که مشهورترین آنها همان است که در مصاحف موجود نوشته شده است. « یرتع و یلعب » -4
میباشد و تقدیر آن چنین است: لیخزننی ذهابکم به. « لیحزننی » در حکم مصدر و فاعل « ان تذهبوا » -5
صفحه : 351
با همزه و با تخفیف آن، گرگ. و اصل آن از ذئوبه است که به معناي وزیدن تند باد است و چون گرگ مانند باد بر « الذئب » -6
گفتند. « ذئب » سر شکار خود میرسد به او
تفسیر و توضیح
12 ) قالُوا یا أَبانا ما لَکَ لا تَأمَنّا ... برادران یوسف به اتفاق آراء تصمیم گرفتند یوسف را به چاه بیندازند. از این رو نزد - آیات ( 11
پدر آمدند و از او خواستند که اجازه دهد آنان یوسف را همراه خود به صحرا ببرند. یعقوب در آغاز چنین اجازهاي نداد آنان
ناراحت شدند و گفتند: اي پدر، چرا به ما اطمینان نمیکنی در حالی که ما خیرخواه او هستیم! او را همراه ما به صحرا بفرست تا هم
از میوههاي صحرا بخورد و هم بازي کند که ما نگهبان او هستیم.
معلوم میشود که یعقوب به خاطر شدت علاقهاي که به یوسف داشت هیچ وقت او را از خود جدا نمیکرد و از این او با برادرانش
به صحرا برود نگران بود و بیم آن داشت که آسیبی به او برسد. این بود که در پاسخ برادران یوسف گفت: این او را با خود ببرید
مرا اندوهگین میکند و میترسم که شما از او غافل باشید و گرگ او را بخورد. این سخن یعقوب شاید از آن جهت بود که در
سرزمین کنعان گرگ زیاد بود و خطر حمله گرگ همیشه وجود داشت و شاید هم دغدغه خاطر یعقوب از بداندیشی برادران
یوسف بود و مسئله گرگ را بهانهاي براي ممانعت از رفتن یوسف قرارمی داد.
برادران یوسف گفتند: ما گروه نیرومندي هستیم، اگر با این حال گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود، یعنی با قدرت و
صفحه 237 از 423
توانی که داریم هرگز امکان آن وجود ندارد که گرگ او را بخورد.
گفته شده است که این سخن یعقوب در واقع تلقین حجت بر آنان شد و آنان آموختند که پس از به چاه انداختن یوسف، چه
عذري پیش یعقوب آورند و خواهیم
صفحه : 352
دید که آنها پس از مراجعت از صحرا به یعقوب گفتند که یوسف را گرگ خورد. این است که در روایتها آمده است که هرگز
نباید به شخص دروغگو تلقین دروغ کرد اگر چه در قالب پند و اندرز باشد.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 15 الی 18
اشاره
فَلَمّا ذَهَبُوا بِه وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوه فِی غَیابَت الجُب وَ أَوحَینا إِلَیه لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هذا وَ هُم لا یَشعُرُونَ ( 15 ) وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً یَبکُونَ
16 ) قالُوا یا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِق وَ تَرَکنا یُوسُفَ عِندَ مَتاعِنا فَأَکَلَه الذِّئب وَ ما أَنتَ بِمُؤمِن لَنا وَ لَو کُنّا صادِقِینَ ( 17 ) وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ )
( بِدَم کَذِب قالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمِیل وَ اللّه المُستَعان عَلی ما تَصِفُونَ ( 18
و چون او را بردند و هم سخن شدند که او را در تاریکی چاه قرار بدهند (چنین کردند) و ما به او وحی کردیم که تو آنان را از این
( کارشان آگاه خواهی ساخت در حالی که آگاه نباشند ( 15
( و شبانگاه نزد پدرشان آمدند در حالی که گریه میکردند ( 16
گفتند: اي پدر، ما رفتیم تا مسابقه بدهیم و یوسف را نزد اثاث خود رها کردیم پس گرگ او را خورد و تو سخن ما را باور نخواهی
( کرد اگر چه راستگو باشیم ( 17
و بر پیراهن او خونی دروغین آوردند. گفت: بلکه نفس شما کاري را براي شما زینت داد، پس صبري نیکو (باید) و خداوند است
( که درباره آنچه شما بیان میکنید مددکار است ( 18
نکات ادبی
و یا جملهاي « جعلوه فیها » یا « فعلوا ذلک » : جمله شرطیه است و خبر آن به جهت معلوم بودن حذف شده به تقدیر « فلمّا ذهبوا » -1
است و واو در آن زایده میباشد و این در قرآن و کلام عرب نظایر بسیاري دارد مانند: « و اوحینا » شبیه آنها. و یا بگوییم خبر آن
.« حتّی اذا جاءوها و فتحت » و « فلمّا اسلما و تلّه »
هم سخن شدند، هم داستان شدند، بطور جمعی اراده کردند. « اجمعوا » -2
به آنان خبرخواهی داد. مفرد مخاطب از مضارع باب تفعیل از ماده « لتنبّئنّهم » -3
صفحه : 353
است که به اوّل آن لام تأکید و به آخر آن ضمیر وارد شده است. « نبأ »
میباشد. « لتنبّئنّهم » حال از « و هم لا یشعرون » -4
مسابقه میدادیم. با این از باب افتعال است معناي بین الاثنینی میدهد و به معناي نتسابق میباشد. « نستبق » -5
است و محل آن نصب است و تقدیم حال مجرور برخود آن جایز است اگر چه بعضیها آن را جایز « دم » حال از « علی قمیصه » -6
میدانند. « دم » را ظرف براي « علی قمیصه » نمیدانند و
صفحه 238 از 423
است. « مکذوب » و یا به معناي « ذي » مصدر است و این صفت واقع شده از باب مبالغه است مانند: زید عدل و یا به تقدیر « کَذِب » -7
زینت داده، آسان کرده. « سوّلت » -8
.« سوّلت » مفعول « امرا » -9
صفت و موصوف یا خبر مبتداي محذوف است به تقدیر: « فصبر جمیل » -10
.« صبر جمیل خیر » : امري صبر جمیل و یا مبتدا براي خبر محذوف است به تقدیر
تفسیر و توضیح
آیه ( 15 ) فَلَمّا ذَهَبُوا بِه وَ أَجمَعُوا أَن یَجعَلُوه فِی غَیابَت الجُب ... برادران یوسف از پدر اجازه گرفتند که یوسف را همراه خود ببرند
وقتی او را به صحرا بردند، با یکدیگر هم داستان شدند که او را در قعر چاه قرار بدهند و این همان پیشنهادي بود که یهودا داده بود
و برادران به اتفاق آراء آن را تصویب کرده بودند.
در برخی از روایات آمده که پیش از انداختن یوسف به چاه، آنها یوسف را کتک زدند و هر گاه که یکی از آنها او را میزد به
دیگري پناه میبرد ولی او نیز میزد.
یوسف به خود آمد که باید به خدا پناه ببرد و چنین کرد.
یوسف را در قعر چاهی که بر سر راه عبور کاروانیان بود قرار دادند و البته هدف آنها غرق شدن یوسف در آنجا نبود و لذا تعبیر
محل خاصی است که در قعر چاه و « غیابت الجب نهانگاه چاه » آورده است و منظور از « یجعلوه او را قرار بدهند »
صفحه : 354
نرسیده به آب در کناري کنده میشود و چاه کنها به هنگام اصلاح چاه از آن محل استفاده میکنند.
همچنین از روایات استفاده میشود که یوسف سه شبانه روز در آن محل ماند و یکی از برادران که رأفتی در دل داشت براي او غذا
میآورد و به وسیله طناب و دلو به او میرسانید.
آیه شریفه به ذکر جزئیات نمیپردازد و فقط از این برادران تصمیم جمعی گرفتند که یوسف را در نهانگاه چاه قرار دهند سخن
میگوید آنگاه از یک موضوع مهمی خبر میدهد که وقتی آنان با یوسف چنین کردند، خداوند به یوسف وحی کرد که او در
آینده، این کار آنان را به آنان خبر خواهد داد در حالی که آنان از وضعیت او آگاه نیستند و او را نمیشناسند و این آغاز نبوت
یوسف بود و او در این زمان تنها نه سال داشت و مانند یحیی و عیسی، در کودکی به پیامبري رسید و این پیام امیدي براي یوسف
بود و او دانست که از آن چاه بیرون خواهد آمد و زمانی خواهد رسید که برادران را از کار زشتشان خبر خواهد داد و این هنگامی
خواهد بود که آنها او را نمیشناسند. این وعده الهی تحقق یافت و به طوري که در آیات بعد خواهد آمد یوسف عزیز مصر شد و
برادران او براي گرفتن غله پیش او آمدند و او از موضع قدرت بلایی را که آنان بر سر یوسف آورده بودند به یادشان آورد و آنان
شرمنده شدند.
17 ) وَ جاؤُ أَباهُم عِشاءً یَبکُونَ ... وقتی یوسف را در نهانگاه چاه قرار دادند، شبانگاه نزد پدر آمدند و در حالی که گریه - آیات ( 16
میکردند، به یعقوب گفتند: اي پدر ما در صحرا به مسابقه رفته بودیم و یوسف را نزد بار و بنه خود گذاشته بودیم پس گرگ او را
خورد و تو سخن ما را باور نخواهی کرد اگر چه راستگو باشیم.
آنان براي فریب دادن یعقوب که دروغ آنها را باور کند، پیراهن یوسف را که آغشته به خونی دروغین کرده بودند، به یعقوب نشان
دادند و گفتند: این پیراهن خون آلود یوسف است. آنان از خون یک بز پیراهن یوسف را آغشته کرده بودند ولی یادشان رفته بود
که که پیراهن را پاره پاره کنند و همین سالم بودن پیراهن دروغگویی
صفحه 239 از 423
صفحه : 355
آنان را آشکار میکرد چون اگر یوسف را گرگ خورده بود، طبعاً پیراهن او پاره پاره میشد آنها با این پیراهن و با گریهاي که
میکردند سعی داشتند که خود را بیگناه قلمداد کنند. معلوم میشود که گریه همیشه دلیل بر صفاي باطن و راستی و درستی نیست
و گاهی ممکن است از روي حیلهگري و دروغین باشد و کسی اشک تمساح بریزد.
یعقوب سخن آنان را باور نکرد و علاوه بر شواهد و قرائن موجود، دل او گواهی میداد که یوسف زنده است و لذا در پاسخ آنان
گفت: بلکه نفس شما کاري را در نظرتان جلوه داده و آسان کرده است. یعنی این یک توطئه است و شما با پیروي از هواهاي
نفسانی، دست به کاري زدهاید که به گمانتان کار نیکویی است و چون گفتههاي شما دور از حقیقت است، من چارهاي جز صبر
نیکو ندارم و در عین حال در برابر جریانی که شما تعریف میکنید، از خدا کمک میخواهم.
بدین گونه یعقوب در مقابل مصیبت دوري فرزند، بهترین راه را برگزید: صبر نیکو و بدون جزع و توکل بر خداوند و کمک
خواستن از او.
چند روایت
-1 امام صادق (ع) فرمود: یعقوب از آن جهت به فراق یوسف مبتلا شد که او روزي گوسفندي ذبح کرد و یکی از دوستان او به
آن احتیاج داشت و چیزي که با آن افطار کند پیدا نکرد، یعقوب از او غافل شد و به او غذا نداد، پس به فراق یوسف گرفتار شد و
«1». پس از آن هر صبح و شام ندا میکرد هر کس روزه باشد در خانه یعقوب غذا بخورد
-2 امام صادق (ع) فرمود: چون برادران یوسف او را در چاه انداختند، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: اي کودك در اینجا چه
میکنی! یوسف گفت: برادرانم مرا در چاه انداختند. جبرئیل گفت: آیا دوست داري که از آن بیرون بیایی! گفت: این با خداست
اگر بخواهد مرا نجات میدهد. گفت: خداوند به تو میفرماید: مرا با این
-----------------------------------
. 1)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 167 )
صفحه : 356
دعا بخوان تا تو را نجات دهم. گفت: آن دعا چیست! گفت: بگو: اللهم انّی اسألک بأن لک الحمد لا اله الّا انت المنّان، بدیع
«1». السموات و الارض ذو الجلال و الاکرام ان تصلّی علی محمّد و آل محمّد و ان تجعل لی مّما أنا فیه فرجا و مخرجا
«2». -3 عن السجاد (ع) انه سئل إبن کم کان یوسف یوم القوه الجب!ّ قال: کان إبن سبع سنین
از امام سجاد (ع) پرسیدند که وقتی یوسف را در چاه انداختند چند سال داشت!
فرمود: هفت سال.
«3». -4 قال رسول اللّه (ص): الصبر الجمیل الذي لا شکوي فیه الی الخلق
پیامبر خدا فرمود: صبر نیکو همان صبري است که در آن شکایت به مردم نباشد.
«4». -5 قال رسول اللّه (ص): لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان
پیامبر خدا (ص) فرمود: کسی که صبر میکند، پیروزي را از دست نمیدهد اگر چه زمان طولانی باشد.
«5». -6 عن علی (ع) قال: انک ان صبرت جرت علیک المقادیر و انت مأجور و انّک ان جزعت جرت علیک المقادیر و انت مأزور
امیر المؤمنین (ع) فرمود: تو اگر صبر کنی مقدرات بر تو میگذرد در حالی که مأجور هستی و اگر جزع کنی باز مقدرات بر تو
میگذرد در حالی که گناهکار هستی.
صفحه 240 از 423
-7 عن ابی عبد اللّه (ع) قال: کان فی قمیص یوسف ثلاث آیات فی قوله: جاؤُ عَلی قَمِیصِه بِدَم کَذِب و قوله: إِن کانَ قَمِیصُه قُدَّ مِن
«6». قُبُل و قوله: اذهَبُوا بِقَمِیصِی هذا
امام صادق فرمود: در پیراهن یوسف سه نشانه بود: یکی سخن خداوند: پیراهن او را با خونی دروغین آوردند. و دیگري سخن او:
اگر پیراهن او از طرف جلو پاره شده باشد ... و دیگري سخن او: این پیراهن مرا ببرید.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 19 الی 20
اشاره
وَ جاءَت سَیّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم فَأَدلی دَلوَه قالَ یا بُشري هذا غُلام وَ أَسَرُّوه بِضاعَۀً وَ اللّه عَلِیم بِما یَعمَلُونَ ( 19 ) وَ شَرَوه بِثَمَن بَخسٍ
( دَراهِمَ مَعدُودَةٍ وَ کانُوا فِیه مِنَ الزّاهِدِینَ ( 20
-----------------------------------
. 1)- کافی، ج 2، ص 556 )
. 2)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 170 )
. 3)- کنز الدقائق، ج 4، ص 598 )
. 4)- بحار الانوار، ج 71 ، ص 95 )
. 5)- همان، ج 71 ، ص 72 )
. 6)- خصال صدوق، ص 118 )
صفحه : 357
و کاروانی آمد پس آبآور خود را فرستادند، او دلوش را انداخت، گفت: مژده که این پسر بچه ایست و او را به صورت یک کالا
( پنهان کردند و خداوند به آنچه میکردند آگاه بود ( 19
( و او را به بهایی اندك، چند درهم معدود، فروختند و آنها درباره او بیمیل بودند ( 20
نکات ادبی
آب آورشان، آب رسانشان. کسی که مأمور تهیه آب براي کاروانیان است. « واردهم » -1
دلو خود را در چاه انداخت. « ادلی دلوه » -2
مژده باد. گاهی عربها به جاي شخص، یک معنا را مورد خطاب قرار میدهند و منظورشان این است که اکنون وقت « یا بشري » -3
حضور آن معناست مانند: یا بشري، یا حسرتی، یا عجبا. یعنی اکنون وقت مژده یا حسرت یا تعجب است.
پسر بچهاي که به سن بلوغ نرسیده ولی نزدیک به سن بلوغ است. « غلام » -4
کالا، متاع. این کلمه به خاطر حال بودن منصوب است. « بضاعۀ » -5
فروختند. این در صورتی است که ضمیر فعل به برادران یوسف برگردد ولی اگر این ضمیر به کاروانیان برگردد به « شروه » -6
هم به معناي فروختن و هم به معناي خریدن استعمال میشود. « شري » معناي خریدن میشود. و فعل
اندك، ناقص. « بخس » -7
است و معدوده یعنی اندك شمار. « ثمن » بدل از « دراهم معدوده » -8
صفحه 241 از 423
کسانی که بیرغبت و بیعلاقه هستند. زهد در اصطلاح علماي اخلاق به بیعلاقگی به دنیا و مادیات گفته میشود « الزاهدین » -9
ولی در اینجا منظور معناي لغوي است.
صفحه : 358
تفسیر و توضیح
20 ) وَ جاءَت سَیّارَةٌ فَأَرسَلُوا وارِدَهُم ... سه روز بود که یوسف در قعر چاه بود، در این حال کاروانی از کنار آن چاه - آیات ( 19
میگذشت، کاروانیان کسی را که مسئول آبرسانی آنان بود به سوي آن چاه فرستادند، او دلو خود را در چاه انداخت، یوسف از
طناب دلو گرفت و دلو به بالا کشیده شد، وقتی نگاه آبرسان به جمال زیباي یوسف افتاد بیاختیار فریاد زد: مژده باد مژده باد که
این یک پسر بچه زیباست.
کاروانیان وقتی یوسف را دیدند، او را به عنوان یک برده زیبا پنهان کردند تا در محل مناسبی او را بفروشند و با او مانند یک کالا
رفتار میکردند. وقتی کاروان به مصر رسید، یوسف را در بازار برده فروشان به بهاي اندکی به مأموران عزیز مصر فروختند و چند
درهم معدود گرفتند. گفته شده که آنها یوسف را به ده یا بیست درهم فروختند.
در این آیه چنین تعبیر میکند که آنان در فروختن یوسف از زاهدان بودند، یعنی به قیمت بالا بیرغبت بودند و چندان چانه نزدند
و به بهاي اندك راضی شدند شاید علت آن این بود که میخواستند زودتر از او رها شوند چون فکر میکردند که پدر یا صاحب
او در تعقیب آنها باشد.
گفته شده است که به هنگام بیرون آمدن یوسف از چاه برادرانش در آنجا بودند و آنها او را به بهاي اندکی به کاروانیان فروختند
و یوسف را تهدید کردند که جریان را به کاروانیان نگوید. ولی از سیاق آیه چنین فهمیده میشود که فروشندگان یوسف همان
کاروانیان بودند چون آیه از پنهان کردن او به عنوان یک کالا سخن میگوید و این مناسب با کاروانیان است و ادامه آیه هم
بگونهاي است که معلوم میشود همان کسانی که یوسف را پنهان کردند، او را فروختند. همچنین بلافاصله پس از این صحبت،
گفتگوي عزیز مصر با همسرش را مطرح میکند. اینها همه قرائنی هستند که نشان میدهند فروشندگان یوسف به بهاي اندك همان
کاروانیان بودند.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 21 الی 22
اشاره
وَ قالَ الَّذِي اشتَراه مِن مِصرَ لامرَأَتِه أَکرِمِی مَثواه عَسی أَن یَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَه وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الَأرض وَ لِنُعَلِّمَه مِن تَأوِیلِ
الَأحادِیث وَ اللّه غالِب عَلی أَمرِه وَ لکِن أَکثَرَ النّاس لا یَعلَمُونَ ( 21 ) وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّه آتَیناه حُکماً وَ عِلماً وَ کَذلِکَ نَجزِي المُحسِنِینَ
(22)
صفحه : 359
و کسی که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: او را گرامی بدار، شاید ما را سودي رساند یا او را به فرزندي بگیریم و این
چنین یوسف را در زمین مکنت دادیم و تا او را از تعبیر خوابها آگاه کنیم و خدا بر کار خویش مسلط است ولی بسیاري از مردم
( نمیدانند ( 21
( و چون به قوّت خود رسید، به او حکمت و علم دادیم و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم ( 22
صفحه 242 از 423
نکات ادبی
است و مصر نام شهري بوده در کنارههاي نیل و بعدها به تمام آن منطقه مصر گفتند. « اشتراه » متعلق به « من مصر » -1
جایگاه، مقام. « مثوي » -2
مکنت دادیم، جاي دادیم، قدرت دادیم. « مکّنّا » -3
در آن سرزمین و منظور همان مصر است و الف و لام براي عهد است. « الارض » -4
عطف به محذوف مقدر، یعنی ما به او مکنت دادیم براي علتهایی از جمله این به او تعبیر خواب بیاموزیم. « و لنعلّمه » -5
رسیدن به حدّ رشد و توانایی از نظر عقل و جسم. « اشدّ » -6
حکمت، درك صلاح و فساد و میتوان حکم را به معناي نبوت هم گرفت. « حکم » -7
تفسیر و توضیح
آیه ( 21 ) وَ قالَ الَّذِي اشتَراه مِن مِصرَ لِامرَأَتِه ... کاروانیان یوسف را همراه خود به مصر آوردند و او را در بازار برده فروشان به
معرض فروش قرار دادند. عزیز مصر
صفحه : 360
و شروه بثمن » که یا خود در آنجا بود و یا نمایندهاي براي خرید برده فرستاده بود، یوسف را به قیمت اندکی خرید. البته اگر جمله
را که گذشت، حمل بر فروش برادران یوسف کنیم، آیه دلالت ندارد که عزیز مصر یوسف را به بهاي اندکی « بخس دراهم معدوده
خرید و در روایتهایی آمده که قیمت یوسف به سبب زیبایی فوق العادهاي که داشت در بازار مصر خیلی بالا رفت و عزیز مصر او را
به قیمت بالایی خرید و به خانه آورد.
به هر حال این قسمت از داستان که کاروانیان او را به مصر آوردند و او را به عزیز مصر فروختند در آیات نیامده است و این یکی از
شیوههاي قرآن در بیان داستانهاست که قسمتهایی از داستان را که از قرائن معلوم است به جهت اختصار حذف میکند.
آنچه در آیه آمده این است که آن کس که یوسف را از مصر خرید به زن خود گفت:
او را گرامی بدار که شاید ما را سودمند باشد و یا او را به فرزندي خود برگیریم.
هر چند که در اینجا مشخص نمیکند که خریدار یوسف عزیز مصر بود ولی از آیات بعدي به خوبی این مطلب روشن میشود و
این نیز یکی از شیوههاي قرآن در بیان قصه است که گاهی آگاهیهاي لازم را درباره شخصیت داستان به تدریج بیان میکند و
خواننده همواره مطلب جدیدي را درباره او دریافت میکند.
از این آیه معلوم میشود که عزیز مصر فرزند نداشت گویا او قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت، از این رو او میخواست
یوسف را که در نهایت زیبایی و عقل بود فرزند خود کند و اگر جریان او با زلیخا همسر عزیز پیش نیامده بود، چنین میکرد.
گفته شده که نام عزیز مصر قطمیر بوده است.
عزیز مصر وقتی آثار عقل و درایت را در یوسف دید، دانست که او نباید یک برده معمولی باشد و لذا سفارش او را به همسر خود
کرد و از او خواست که یوسف را گرامی بدارد.
در ادامه آیه برخی از مراتب لطف و عنایت خداوند بر یوسف ذکر میشود، میفرماید: ما یوسف را در آن سرزمین قدرت و مکنت
دادیم تا به او تعبیر خواب یاد
صفحه : 361
بدهیم. منظور این است که یوسف پس از افتادن به چاه و اسیر شدن و فروخته شدن، به لطف خداوند در سرزمین مصر موقعیت
صفحه 243 از 423
بدهیم. منظور این است که یوسف پس از افتادن به چاه و اسیر شدن و فروخته شدن، به لطف خداوند در سرزمین مصر موقعیت
بالایی پیدا کرد و بعدها خود عزیز مصر شد و بر گنجینههاي مصر دست یافت. این لطف الهی علتهایی داشت که یکی از آنها این
با واو شروع میشود اشاره به همین معناست یعنی مکنت « و لنعلّمه » بود که خدا میخواست به او تعبیر خواب یاد بدهد. این جمله
دادن به یوسف فقط براي تعلیم احادیث نبود بلکه علتهاي متعددي داشت که یکی از آنها این بود.
پس از بیان این مطلب، اضافه میکند که خداوند بر کار خود غالب و مسلّط است و کارهاي او از روي حکمت و اراده تکوینی
صورت میپذیرد ولی بسیاري از مردم از آن آگاهی ندارند و نمیدانند که هر کاري که خداوند انجام میدهد بر اساس حکمتی
است و تمام حوادث عالم ناشی از اراده الهی و مطابق با سنتهاي مقرر شده او انجام مییابد.
آیه ( 22 ) وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّه آتَیناه حُکماً وَ عِلماً ... این آیه نیز برخی از نعمتهاي بزرگی را که خداوند به یوسف داد بیان میکند و
میفرماید: وقتی یوسف به رشد و بلوغ و کمال خود رسید به او حکمت و علم دادیم.
البته رسیدن به بلوغ جسمانی در انسانها چندان فرقی نمیکند و معمولا مردها در حدود شانزده سالگی به بلوغ جسمانی میرسند
ولی رسیدن به بلوغ عقلانی در افراد مختلف فرق میکند، ممکن است کسی در حدود بیست سالگی و کسی در سنین بالاتر به این
مرحله برسد و چنین نیست که با رسیدن به بلوغ عقلانی، دیگر رشد عقلانی انسان متوقف میشود بلکه هر روز کامل و کاملتر
میگردد. معمولا سن رشد عقلانی میان بیست تا چهل سالگی است و قرآن در جایی راجع به نوع انسان، چهل سالگی را سن رشد
و رسیدن به بلوغ عقلانی معرفی میکند:
حَتّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّه وَ بَلَغَ أَربَعِینَ سَنَۀً قالَ رَب أَوزِعنِی أَن أَشکُرَ نِعمَتَکَ (احقاف/ 15 ) تا وقتی که (انسان) به کمال رشد خود رسید و
به چهل رسید، گفت: پروردگارا مرا توفیق ده تا نعمت تو را سپاسگزار باشم.
صفحه : 362
در آیه مورد بحث خاطر نشان میسازد که چون یوسف به کمال رشد خود رسید به او حکمت و علم دادیم. منظور از حکمت،
درك مصالح و مفاسد و خیر و شر و منظور از علم، آگاهی از حقایق امور است و میتوان گفت که این نعمت علاوه بر نعمت
نبوت بود که در همان زمان که در قعر چاه بود به او داده شده بود و از فرشته الهی وحی را دریافت کرده بود.
بدون شک همه پیامبران با وجود داشتن مقام نبوت، از نظر حکمت و علم یکسان نبودند و میبینیم که موسی با این پیامبر بود از
محضر خضر کسب علم میکرد و پیامبر اسلام که عقل کل بود، مأمور شده بود که از خدا بخواهد که همواره بر علم او بیفزاید:
وَ قُل رَب زِدنِی عِلماً (طه/ 114 ) و بگو: پروردگارا بر علم من بیفزا.
بنابراین، بعدي ندارد که کسی به پیامبري برسد و بعدها و پس از رسیدن به شایستگیهاي لازم، علم و حکمت متعالی به او داده
شود.
پایان آیه علت این را که خداوند به یوسف آن همه نعمت داد، بیان میکند و میفرماید: و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم.
یعنی یوسف به علت نیکوکاري و صبر و استقامت و پاکدامنی به این مقام رسید.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 23 الی 25
اشاره
( وَ راوَدَته الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها عَن نَفسِه وَ غَلَّقَت الَأبوابَ وَ قالَت هَیتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللّه إِنَّه رَبِّی أَحسَنَ مَثوايَ إِنَّه لا یُفلِح الظّالِمُونَ ( 23
وَ لَقَد هَمَّت بِه وَ هَم بِها لَو لا أَن رَأي بُرهانَ رَبِّه کَذلِکَ لِنَصرِفَ عَنه السُّوءَ وَ الفَحشاءَ إِنَّه مِن عِبادِنَا المُخلَصِینَ ( 24 ) وَ استَبَقَا البابَ وَ
( قَدَّت قَمِیصَه مِن دُبُرٍ وَ أَلفَیا سَیِّدَها لَدَي الباب قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِکَ سُوءاً إِلاّ أَن یُسجَنَ أَو عَذاب أَلِیم ( 25
صفحه 244 از 423
و آن زن که او در خانهاش بود از وي کام خواست و همه درها را بست و گفت:
پیش من آي؟ گفت: پناه بر خدا که او پروردگار من است، او جایگاه مرا نیکو
صفحه : 363
( کرد، همانا ستمگران رستگار نمیشوند ( 23
همانا آن زن قصد او کرد و او نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، قصد وي میکرد. این چنین شد تا بدي و ناشایستی را از او
( برگردانیم، همانا او از بندگان خالص شده ما بود ( 24
هر دو شتابان به سوي در رفتند و آن زن لباس او را از پشت پاره کرد و آن دو، سرور آن زن را نزد در یافتند، آن زن گفت: سزاي
( کسی که به خانواده تو قصد بدي داشته باشد چیست! جز این زندانی شود و یا عذابی دردناك یابد! ( 25
نکات ادبی
« عن » به معناي خواستن از روي ملایمت و چون در اینجا با « رود » او را به سوي خود خواند، از او کام دل خواست. از « راودته » -1
متعدي شده است به نوعی خدعه و فریب هم دلالت میکند.
از باب تفعیل و براي مبالغه است یعنی درهاي زیادي را بست. « غلّقت » -2
پیش من آي، من در خدمت تو آمادهام. گفته شده که این لفظ یک لفظ قبطی مصري است که به عربی وارد شده و « هیت لک » -3
.« هلّم لک » بعضیها آن را سریانی و عبرانی دانستهاند و بعضیها هم آن را عربی میدانند و میگویند اسم فعل است به معناي
.« اعوذ معاذ اللّه » مصدر میمی از عاذ یعوذ است و تقدیر آن چنین است « معاذ » -4
هم خداست. « ربّی » به خدا بر میگردد و منظور از « انه ربی » -5 ضمیر در
در اینجا عزیز « ربّ » مبتداست و جمله بعدي خبر آن است و منظور از « ربّی » بعضیها گمان کردهاند که این ضمیر براي شأن است و
مصر است.
آهنگ او کرد، به او میل نمود. « همّت به » -6
بر آن « هم به » است که مقدم شده و یا بگوییم جزاي آن محذوف است و « هم به » جمله شرطیه است و جزاي آن « لو لا ان رأي » -7
دلالت دارد چون بعضیها مقدم شدن خبر بر شرط را جایز نمیدانند.
صفحه : 364
اشاره به استقامت یوسف در اثر دیدن برهان ربّ است. « کذلک » -8
جمع مخلَص به معناي انتخاب شده، خالص شده، برگزیده. « المخلَصین » -9
فرق میان مخلِص و مخلَص این است که مخلِص کسی است که کار خود را خالص کرده و از روي اخلاص عمل کرده است ولی
مخلَص بالاتر از آن است و آن کسی است که خدا او را برگزیده و خالص براي خود کرده است و البته کمتر کسی به این مرحله
میرسد.
شتافتند، از همدیگر سبقت گرفتند. در اینجا افتعال به معناي تفاعل آمده است. « استبقا » -10
شکافت، پاره کرد، درید. « قدّت » -11
یافتند. « الفیا » -12
سرور آن زن را. منظور همان عزیز مصر است. « سیّدها » -13
تفسیر و توضیح
صفحه 245 از 423
تفسیر و توضیح
آیه ( 23 ) وَ راوَدَته الَّتِی هُوَ فِی بَیتِها ... یوسف در خانه عزیز مصر به زندگی عادي خود مشغول بود ولی زیبایی فوق العادهاي که
داشت، باعث زحمت او شد، همسر عزیز مصر که زلیخا نام داشت عشق یوسف را به دل گرفت و هر روز که میگذشت عشق او
شدت مییافت تا این روزي این زن هوسباز یوسف را به سوي خود خواند و خواست او را فریب دهد و از او کام دل بجوید، براي
رسیدن به این هدف، تمام درها را بست و یوسف را به درون اطاقی برد و از او خواست که با وي همبستر شود ولی یوسف که
پیامبر و پاکدامن بود، تن به این زشت کاري نداد و گفت: به خدا پناه میبرم که خدا پروردگار و تربیت کننده من است و هم
اوست که جایگاه مرا نیکو کرده است و نیز به زلیخا گفت: هرگز ستمگران رستگار نمیشوند. و این کار نوعی ستمگري و خیانت
است.
در اینجا عزیز مصر است که یوسف را خریده بود و جایگاه او را نیکو کرده بود و « ربّی » بعضی از مفسران گفتهاند که منظور از
اطلاق ربّ به سرور و صاحب اختیار، شایع است. به نظر میرسد که هر دو احتمال قابل توجه است هر چند که احتمال
صفحه : 365
اول قوّت بیشتري دارد.
آیه ( 24 ) وَ لَقَد هَمَّت بِه وَ هَم بِها لَو لا أَن رَأي بُرهانَ رَبِّه ... زلیخا قصد یوسف کرد و خواست با او درآویزد و یوسف نیز اگر
برهان پروردگارش را نمیدید قصد زلیخا میکرد. چون زلیخا زن زیبا و خوبرویی بود و طبیعت هر مردي میل به زن زیبا دارد ولی
ایمان یوسف مانع از آن شد که خواسته دلش را برآورد و مطابق با شهوت نفس عمل کند. بنابراین، از آیه فهمیده میشود که
یوسف نیز بطور طبیعی خواهان زلیخا بود ولی دیدن برهان پروردگار، او را بازداشت و خداوند او را کمک کرد و از این مهلکه
نجاتش داد.
آنچه گفتیم، مقتضاي ظاهر آیه است ولی بعضیها آن را با مقام عصمت یوسف ناسازگار میبینند و لذا آیه را به گونهاي دیگر
این است که یوسف قصد کرد زلیخا را بزند و از خود دفاع کند ولی به او الهام شد که « هم بها » تفسیر میکنند و آن این منظور از
این کار را نکند چون زلیخا همین را دستاویز قرار میداد و یوسف را متهم میکرد.
طبق این تفسیر، زلیخا گناه را قصد کرده بود و یوسف دفاع از خود را، ولی چون به مصلحت یوسف نبود که با او گلاویز شود،
خداوند او را از انجام این قصد بازداشت.
ما تصور میکنیم که لزومی ندارد از ظاهر آیه دست برداریم و معناي بعیدي را بر آن تحمیل کنیم زیرا درست است که یوسف
پیامبر و معصوم بود ولی پیامبران هم داراي نفس انسانی و شهوت بودند و لذا ازدواج میکردند و فرزند به دنیا میآوردند و شک
نیست که هر مردي میل جنسی دارد ولی پیامبران شهوت خود را به صورت نامشروع اعمال نمیکردند، آنها همواره به خاطر دیدن
برهان پروردگارشان نفس خود را از ارتکاب گناه باز میداشتند و برهان پروردگار که همان باورداشت حضور پروردگار است
همیشه با آنها بود و به هر حال آنها مجبور به ترك گناه نبودند و لذا در آیات بعدي از قول یوسف نقل میشود که گفت: وَ إِلّا
تَصرِف عَنِّی کَیدَهُن أَصب إِلَیهِن وَ أَکُن مِنَ الجاهِلِینَ (یوسف/ 33 ) البته ما معتقدیم که پیامبران حتی فکر گناه را هم به خود راه
نمیدهند در اینجا نیز آیه دلالت ندارد که یوسف به فکر گناه افتاد ولی برهان پروردگار جلو او را گرفت
صفحه : 366
بلکه منظور آیه این است که اگر برهان پروردگار را نمیدید، به فکر گناه میافتاد و چون میدانیم که یوسف آن برهان را دید پس
که در آیه آمده به روشنی دلالت دارد که به خاطر تحقق نیافتن شرط، جزا هم تحقق « لو لا » به فکر گناه و زنا هم نیفتاد چون کلمه
نیافته است. یعنی چون برهان پروردگار را دیده، پس قصد کردن به زلیخا اتفاق نیفتاده است و این جمله براي این آورده شده که
صفحه 246 از 423
مقام مقامی بود که بطور طبیعی هر مرد جوانی میل به آن زن میکرد. (دقت شود) در ادامه آیه خاطر نشان میسازد این لطف الهی
که دست یوسف را گرفت و او را از مهلکه نجات داد، براي آن بود که بدي و زشتکاري از او برگردانیده شود چون او از بندگان
برگزیده و انتخاب شده خداوند و از مخلصین بود. مُخلَص کسی است که خدا او را براي خود خالص کرده و برگزیده خود کرده
دارد که به معناي کسی است که کار را از روي اخلاص انجام میدهد. « مُخلِص » مقامی بالاتر از « مُخلَص » است. بنابراین
آیه ( 25 ) وَ استَبَقَا البابَ وَ قَدَّت قَمِیصَه مِن دُبُرٍ ... پس از پیشنهاد زلیخا به یوسف و خودداري یوسف از برآوردن خواسته او، یوسف
به سوي در دوید و زلیخا نیز او را تعقیب کرد و بنابراین، هر دو به سوي در شتافتند و در رفتن به سوي در از هم پیشی میگرفتند،
یوسف میخواست خود را نجات دهد و زلیخا میخواست مانع رفتن او شود. زلیخا که پشت سر یوسف بود، دست انداخت و از
پیراهن یوسف کشید و پیراهن یوسف از پشت سر پاره شد.
در این میان بطور تصادفی عزیز مصر پشت در بود، یوسف در را باز کرد و از آن اطاق بیرون آمد و زلیخا نیز پشت سر او بیرون
آمد و ناگهان چشم هر دو به عزیز مصر افتاد. زلیخا براي تطهیر خود، با زرنگی تمام آغاز سخن کرد و به شوهر خود گفت:
سزاي کسی که به همسر تو قصد خیانت داشته باشد چه چیزي جز زندان و یا شکنجه سخت میتواند باشد! بدین گونه هم به عزیز
مصر فهماند که یوسف درباره او قصد خیانت داشته و هم حکم خود را صادر کرد و پیشنهاد زندان و شکنجه براي یوسف داد.
صفحه : 367
چند روایت
همانا آن زن » : -1 امیر المؤمنین (ع) در پاسخ برخی از زندیقها فرمود: خداوند لغزشهاي پیامبران را بیان کرد و درباره یوسف فرمود
لغزشهاي پیامبران را که خدا در کتاب خود « آهنگ او کرد و او نیز آهنگ آن زن میکرد اگر نبود که برهان پروردگارش را دید
بیان کرده از دلیلهاي محکمی بر حکمت روشن و قدرت قاهره خداوند است، چون او میدانست که براهین پیامبران در دلهاي
امتهایشان بزرگ مینماید و کسانی از آنها بعضی از پیامبران را به مقام خدایی بالا میبرند همان گونه که نصاري درباره پسر مریم
«1». چنین کردند، پس خداوند آن لغزشها را بیان کرد تا معلوم شود که آنان از آن کمال مطلقی که مخصوص خداست، تهی هستند
فانّها همّت بالمعصیۀ و هم یوسف بقتلها ان اجبرته « وَ لَقَد هَمَّت بِه وَ هَم بِها » : -2 عن الامام الرضا (ع) قال: و امّا قوله فی یوسف
«2». یعنی القتل و الزنا « کَذلِکَ لِنَصرِفَ عَنه السُّوءَ وَ الفَحشاءَ » لعظم ما تداخله فصرف اللّه عنه قتلها و الفاحشۀ و هو قوله
همانا آن زن آهنگ او کرد و او هم آهنگ آن زن کرد اگر نبود که برهان » : امام رضا (ع) فرمود: و اما سخن خدا درباره یوسف
آن زن آهنگ گناه کرد و یوسف آهنگ آن کرد که اگر مجبورش کند او را بکشد و این به سبب بزرگی « پروردگارش را دید
کاري بود که بر او وارد شده بود، پس خداوند او را از کشتن وي و از فحشاء نگهداشت و این همان سخن خداوند است که فرمود:
یعنی قتل و زنا. « این چنین تا او را از بدي و فحشاء باز داریم »
-3 امام سجاد (ع) فرمود: در آن حالت همسر عزیز مصر بلند شد و بر روي بت لباسی انداخت. پس یوسف به او گفت: این چه
کاري است! او گفت: از این بت خجالت میکشم که ما را ببیند. یوسف به او گفت: تو از چیزي که نمیشنود و نمیبیند و
نمیخورد و نمیآشامد حیا میکنی آیا من از کسی که انسان را آفرید و به
-----------------------------------
. 1)- احتجاج طبرسی، ص 245 )
. 2)- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 153 )
صفحه : 368
صفحه 247 از 423
«1»! او دانش یاد داد حیا نکنم
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 26 الی 29
اشاره
قالَ هِیَ راوَدَتنِی عَن نَفسِی وَ شَ هِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن کانَ قَمِیصُه قُدَّ مِن قُبُل فَصَدَقَت وَ هُوَ مِنَ الکاذِبِینَ ( 26 ) وَ إِن کانَ قَمِیصُه قُدَّ
مِن دُبُرٍ فَکَ ذَبَت وَ هُوَ مِنَ الصّادِقِینَ ( 27 ) فَلَمّا رَأي قَمِیصَه قُدَّ مِن دُبُرٍ قالَ إِنَّه مِن کَیدِکُن إِن کَیدَکُن عَظِیم ( 28 ) یُوسُف أَعرِض عَن
( هذا وَ استَغفِرِي لِذَنبِک إِنَّک کُنت مِنَ الخاطِئِینَ ( 29
گفت: او از من کام خواست و شاهدي از خاندان آن زن گواهی داد که اگر پیراهن او از طرف جلو پاره شده باشد، آن زن راست
( گفته و او از دروغگویان است ( 26
( و اگر پیراهن او از پشت پاره شده باشد، پس آن زن دروغ گفته و او از راستگویان است ( 27
( پس چون دید که پیراهن او از پشت پاره شده، گفت: این از مکر شماست، همانا مکر شما بزرگ است ( 28
( اي یوسف، از این درگذر و تو (اي زن) از گناه خود طلب آمرزش کن همانا تو از خطاکاران بودي ( 29
نکات ادبی
جناس طباق وجود دارد. « صادقین » و « کاذبین » و « کذبت » و « صدقت » -1 میان
هر دو مضاف هستند و مضاف الیه آنها حذف شده و تقدیر آن چنین است: دبره و قبله. « قبل » و « دبر » -2
حرف قد مقدر است تا ماضی را به زمان حال بکشاند. « کذبت » و « صدقت » -3 در
حیله، مکر، چاره اندیشی براي رسیدن به یک هدف غیر مقدس. « کید » -4
و مضموم بودن یوسف به جهت « ربّنا » بود و چون مناداي نزدیک است حرف ندا حذف شد مانند « یا یوسف » در اصل « یوسف » -5
مفرد معرفه بودن است.
جمع مذکر است ولی در خطاب به مؤنث گفته شده و این به « الخاطئین » -7
-----------------------------------
. 1)- همان، ج 1، ص 160 )
صفحه : 369
جهت تغلیب مردان بر زنان است و یا بگوییم که منظور این است که تو از نسل خطاکاران هستی.
تفسیر و توضیح
27 ) قالَ هِیَ راوَدَتنِی عَن نَفسِی ... وقتی زلیخا تهمت خیانت به یوسف زد، یوسف در مقام دفاع از خود برآمد و گفت: - آیات ( 26
او بود که از من کام دل خواست. البته اگر آن زن چنین تهمتی به یوسف نمیزد، یوسف چنین سخنی را به زبان نمیآورد و آبروي
او را پیش همسرش نمیبرد ولی چارهاي نداشت و باید از خود دفاع میکرد.
هر چند که شواهد و قرائن دلالت داشت که یوسف بیگناه است در عین حال خداوند خواست بیگناهی یوسف به روشنی ثابت
شود، این بود که شاهدي از خاندان آن زن چنین گواهی داد که بنگرید اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن راست
صفحه 248 از 423
میگوید و یوسف از دروغگویان است ولی اگر پیراهن از عقب پاره شده باشد آن زن دروغ میگوید و یوسف از راستگویان
است، چون پاره شدن پیراهن یوسف از جلو نشانه آن بود که یوسف با او رو در رو بوده و به او حمله کرده و او از خود دفاع کرده
است ولی پاره شدن از پشت نشانه آن بود که یوسف فرار میکرده و آن زن به او حمله کرده است.
گفته شده است که این شاهد پسر عموي زلیخا بود و همراه عزیز مصر بود و در بعضی از نقلها هم آمده که او پسر بچهاي سه ماهه
بود که در گهواره به سخن آمد و این مطلب را گفت. البته سخن گفتن بچه در گهواره از روي معجزه امکان پذیر است همان گونه
که عیسی در گهواره سخن گفت، ولی اگر دلیل محکمی بر آن نداشته باشیم نباید چیزي را که عادتاً محال است اثبات کنیم. دیگر
این اگر کودك سه ماههاي شهادت داده باشد باید بطور قطع شهادت بدهد و سخن گفتن با تردید تناسبی با معجزه ندارد و در
اینجا سخن با تردید گفته شده و مخاطب به سوي یک استدلال سوق داده شده است، در حالی که با سخن گفتن کودك سه ماهه
نیازي به
صفحه : 370
استدلال نبود.
29 ) فَلَمّا رَأي قَمِیصَه قُدَّ مِن دُبُرٍ ... با راهنمایی آن شاهد که راه کشف حقیقت را نشان داده بود، عزیز مصر نگاه کرد و - آیات ( 28
دید که پیراهن یوسف از پشت پاره شده و این دلیل بر دروغگویی زلیخا و راستگویی یوسف بود. وقتی به حقیقت پی برد خطاب به
زلیخا گفت: این سخن تو که یوسف را متهم میکنی ناشی از مکر شماست و همانا مکر شما زنان عظیم است؟ معروف است که
زنان براي رسیدن به مطامع خود مکرها و حیلههاي خاصی دارند و داستانهاي بسیاري درباره مکر زنان نقل شده است. شاید علت
این کار، حجب و حیاي زنان باشد چون مردها به را حتی و آشکارا مطلب خود را اظهار میدارند ولی زنان به سبب شرم زیادي که
دارند از اظهار صریح و آشکار آن ناتوانند و لذا از حیله و مکر و راههاي غیر متعارف وارد میشوند.
عزیز مصر پس از این اظهارات، رو به سوي یوسف کرد و گفت: اي یوسف از این جریان درگذر و آن را نادیده بگیر. با این توصیه
میخواست از شیوع این جریان در میان مردم جلوگیري کند. سپس به زلیخا گفت: تو نیز از گناهی که کردي طلب آمرزش کن که
تو از خطاکاران بودي.
معلوم میشود که زلیخا سابقه خطا کاري داشته است و این او را امر به استغفار میکند یعنی پیش شوهرش از این کار اظهار ندامت
و عذرخواهی کند و نیز معلوم میشود که عزیز مصر غیرت مردانگی نداشت و در برابر این خیانت تنها از همسرش میخواهد که
اظهار ندامت کند.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 30 الی 32
اشاره
وَ قالَ نِسوَةٌ فِی المَدِینَۀِ امرَأَت العَزِیزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِه قَد شَ غَفَها حُبا إِنّا لَنَراها فِی ضَ لال مُبِین ( 30 ) فَلَمّا سَمِعَت بِمَکرِهِن أَرسَلَت
إِلَیهِن وَ أَعتَدَت لَهُن مُتَّکَأً وَ آتَت کُل واحِ دَةٍ مِنهُن سِکِّیناً وَ قالَت اخرُج عَلَیهِن فَلَمّا رَأَینَه أَکبَرنَه وَ قَطَّعنَ أَیدِیَهُن وَ قُلنَ حاشَ لِلّه ما
هذا بَشَراً إِن هذا إِلاّ مَلَک کَرِیم ( 31 ) قالَت فَذلِکُن الَّذِي لُمتُنَّنِی فِیه وَ لَقَد راوَدتُه عَن نَفسِه فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَم یَفعَل ما آمُرُه لَیُسجَنَنَّ
( وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ ( 32
صفحه : 371
گروهی از زنان شهر گفتند: همسر عزیز از جوانش کام میخواهد، همانا عشق این جوان در دل او جا گرفته است، البته ما او را در
صفحه 249 از 423
( گمراهی آشکار میبینیم ( 30
پس چون مکر آنها را شنید، دنبال آنها فرستاد و برایشان پشتی فراهم کرد و به هر یک از آنها چاقویی داد و (به یوسف) گفت: بر
آنها وارد شو؟ پس چون او را دیدند وي را بزرگ شمردند و دستان خود را بریدند و گفتند: منزه است خدا، این بشر نیست، این
( نیست مگر فرشتهاي بزرگوار ( 31
(همسر عزیز) گفت: این همان کسی است که مرا درباره او سرزنش میکردید و براستی من از او کام دل خواستم پس او خودداري
( کرد و اگر آنچه را که فرمان میدهم نکند، البته زندانی خواهد شد و البته از خواران و ذلیلان خواهد بود ( 32
نکات ادبی
اسم جمع است و مفرد آن امراة « نساء » جمع مکسر و یا اسم جمع است و مفرد ندارد و « نسوة » فعل و فاعل. کلمه « قال نسوة » -1
میباشد و به هر حال کلمه نسوة به خاطر جماعت، مؤنث غیر حقیقی است و چون به خاطر جماعت تأنیث غیر حقیقی یافت، تأنیث
حقیقی آن نادیده گرفته میشود چون در یک لفظ دو تأنیث جمع نمیشود و چون مؤنث غیر حقیقی شد میتوان براي آن فعل
مذکر یا مؤنث آورد و در اینجا فعل مذکر آورده شده است.
جوان، غلام، برده. « فتی » -2
محبت او در دلش جا گرفته. شغف در لغت به معناي پرده و یا پوست نازك قلب است. گویا وقتی کسی کسی را به « شغفها » -3
هر دو به معناي محبت شدید است « شعف » و « شغف » شدت دوست میدارد، محبت او وارد سویداي قلب او میشود. توجه کنیم که
شدیدتر باشد. « شعف » از « شغف » و شاید
تمیز است. « حبّا » -4
صفحه : 372
بالش، مخدّه، چیزي که به آن تکیه میکنند. گفته شده که متکا در این جا به معناي میوه است یعنی زلیخا براي آنها « متّکا » -5
میوهاي آماده کرد.
به معناي این است که آن زنها حائض شدند « اکبرنه » او را بزرگ داشتند، در برابر عظمت او تسلیم شدند. گفته شده که « اکبرنه » -6
و ها براي سکت است.
منزه است خداوند. یا از حاشا است که براي استثنا میآید و یا از فعل حاشی یحاشی آمده و یا اسم به معناي تنزیه « حاش للّه » -7
است و منظور از آن تنزیه پروردگار است و معمولا این جمله را در موقع شگفت زدگی و یا تنزیه کسی میگویند.
مشبه به لیس است. « ما هذا بشرا » در « ما » -8
خودداري کرد، نگهداري کرد. « فاستعصم » -9
در اصل لیکونن بود که فعل مضارع مؤکد به نون تأکید خفیفه است ولی در رسم الخط آن را به صورت تنوین نصب « لیکوناً » -10
و شاید علت آن قرینه ساختن دو طرف کلمه در نوشتن باشد که هر دو طرف به سوي بالا کشیده شده « لنسفعا » آوردهاند مانند
است.
تفسیر و توضیح
32 ) وَ قالَ نِسوَةٌ فِی المَدِینَۀِ امرَأَت العَزِیزِ ... با وجود آنکه عزیز مصر سعی میکرد که عشق زلیخا به یوسف پوشیده - آیات ( 30
بماند و کسی از آن با خبر نشود، داستان این عشق به زنان مصر رسید و زنان دربار در مجالس خود از آن سخن میگفتند و زلیخا
صفحه 250 از 423
را به خاطر این رسوایی سرزنش میکردند. آنها میگفتند: همسر عزیز مصر برده خود را به سوي خود خوانده و از او کام خواسته
است، معلوم میشود که عشق او در سویداي دلش جاي گرفته و او در گمراهی آشکار است زیرا شایسته او نیست که عاشق برده
خود باشد.
گفته شده که این سخنان حیلهاي بوده که زلیخا را وادار کنند که یوسف را به آنان نشان دهد چون آنها از زیبایی فوق العاده
یوسف سخنها شنیده بودند و لذا در آیه شریفه از سخنان آنها به عنوان مکر آنها یاد میکند.
صفحه : 373
وقتی زلیخا از سخنان شیطنت آمیز آنها آگاه شد به سوي آنها کسی فرستاد و آنها را به مجلس خود دعوت نمود و براي آنها
پشتیهایی ترتیب داد وقتی وارد مجلس شدند به دست هر یک از آنها چاقویی داد تا با آن میوه بخورند. گفته شده که آنها میوه
ترنج به دست گرفته بودند و میخواستند با چاقو ببرند که ناگهان زلیخا به یوسف که پشت پرده بود گفت که وارد آن مجلس شود
و یوسف چنین کرد. وقتی چشمان آنها به جمال یوسف افتاد از زیبایی او شگفت زده شدند و به سبب حواس پرتی که پیدا کرده
بودند به جاي ترنج، دستهاي خود را بریدند و گفتند: خدا منزه است، این از جنس بشر نیست بلکه او فرشتهاي بزرگوار است؟ تعبیر
در هنگامی گفته میشود که انسان از چیزي شگفت زده باشد. ضمناً آنها طبق یک تصور همگانی تصور « حاش للّه منزه است خدا »
میکردند که فرشته از انسان زیباتر است، همان گونه که در تصور همگانی جن و شیطان از انسان زشتتر است.
وقتی زنان حاضر در مجلس درباره یوسف چنین قضاوتی کردند و زیبایی جمال او چنان در آنها اثر کرد که به جاي میوه دستان
خود را بریدند، زلیخا فاتحانه به آنها گفت: این همان کسی است که شما درباره عشق او مرا سرزنش میکردید. آري من از او کام
دل خواستم ولی او خودداري کرد. و حالا اعلام میکنم که اگر دستور مرا اطاعت نکند، او به زندان خواهد افتاد و از خواران و
حقیران خواهد شد.
معلوم میشود که چنین کارهاي خلاف عفت، چندان هم در میان زنان درباري مصر زشت نبوده و ننگ و عار به حساب نمیآمده
است چون زلیخا بطور آشکار در میان زنان مصر از کامجویی خود سخن میگوید و یوسف را در صورت اطاعت نکردن از او،
تهدید به زندان و شکنجه میکند و به طوري که در آیات بعدي اشاره شده زنان حاضر در مجلس نیز متمایل به یوسف میشوند و
از او کام میجویند و براي به دست آوردن او مکر میکنند.
صفحه : 374
« حاش لله » بحثی درباره تعبیر
فَلَمّا رَأَینَه أَکبَرنَه وَ قَطَّعنَ أَیدِیَهُن وَ قُلنَ حاشَ لِلّه ما هذا بَشَراً إِن هذا إِلّا مَلَک کَرِیم (یوسف/ 31 ) در داستان حضرت یوسف که در
قرآن کریم آمده، وقتی در مجلسی که زلیخا ترتیب داده بود، چشمان زنان حاضر در مجلس به جمال زیباي یوسف میافتد از خود
بیخود میشوند و از دستپاچگی به جاي میوهاي که در دستشان بود، دستان خود را میبرند و میگویند: حاشَ لِلّه این بشر نیست
بلکه او فرشتهاي بزرگوار است.
همچنین پس از آنکه یوسف به زندان میافتد و سالها در زندان میماند بالاخره به دستور پادشاه مصر از زندان آزاد میشود و
موقعیت ویژهاي پیدا میکند. یوسف از پادشاه میخواهد درباره آن تهمتی که زنان به او زدند و او را به زندان انداختند تحقیق کند
و پادشاه آن زنان را احضار میکند و از آنها درباره یوسف میپرسد و آنها میگویند: حاشَ لِلّه ما عَلِمنا عَلَیه مِن سُوءٍ (یوسف/
.(51
در قرآن فقط در دو مورد یاد شده آمده است و با این که مفهوم آن آسان به نظر میرسد، از نظر ترکیب نحوي « حاش لله » تعبیر
صفحه 251 از 423
جاي تأمل و بررسی بسیاري دارد. حاشا از نظر نحوي میان سه حالت حرفی و فعلی و اسمی متردد است:
از ادوات استثنا و در عین حال حرف جرّ است. گفته میشود: ضربت القوم حاشا زیدٍ (با جرّ زید) و « حاشا » -1 در معناي حرفی
معناي آن خارج ساختن زید از حکم فعل قبلی است.
در استثنا معناي تنزیهی دارد یعنی مستثنی را منزه از حکم مستثنی منه میکند. آنگاه چنین مثال میزند: « حاشا » زمخشري گفته است
اساء القوم حاشا زید. و در تأیید آن این شعر اسدي را شاهد میآورد:
«1» حاشا ابی ثوبان انّ به ضنّا علی الملحاة و الشتم
بنابراین حکم قبلی همواره باید یک معناي ناپسند داشته باشد و مستثنی منه از
-----------------------------------
. 1) زمخشري، الکشاف، بیروت، منشورات البلاغه، بی تا، ج 2. ص 465 )
صفحه : 375
در موردي در استثنا به کار میرود که مستثنی از مشارکت در « حاشا » آن تبرئه شود. صاحب اقرب الموارد از ایضاح نقل میکند که
حکم مستثنی منه منزه شود مثلًا گفته میشود ضربت القوم حاشا زید و خوب نیست که گفته شود صلّی النّاس حاشا زید چون معناي
«1». تنزیه در این جا وجود ندارد
إبن حیان در اعتراض به زمخشري گفته است که معناي تنزیه میان نحویها معروف نیست و چون زمخشري أساء القوم حاشا زید را
مثال زده، از آن برائت و تنزیه زید را فهمیده است.
ضمناً درباره شعري که شاهد آورده گفته است در این شعر مصراع اول یک بیت با مصراع دوم بیت دیگر آمیخته شده و درست آن
چنین است:
حاشا ابی ثوبان انّ ابا ثوبان لیس ببکمۀ فدم
«2» عمرو بن عبد اللّه ان به ضنّا علی الملحاة و الشتم
ولی این اعتراض در جاي خود نیست، زیرا تصریح نحویها به یک معنا لزومی ندارد. کافی است که موارد استعمال آن را مشاهده
کنیم و همان گونه که در سخن صاحب الایضاح آمده بود گفتن صلّی النّاس حاشا زید بعید به نظر میرسد و حاشا را همواره پس
از فعلهایی که بار منفی دارند دیدهایم.
به هر حال اگر حاشا براي استثنا و داراي معناي حرفی باشد، میتوان کلمه بعد از آن را به جهت استثنا منصوب و به جهت بودن آن
آنها را به تفصیل «3» از حروف جر مجرور خواند و در اینجا حاشا مانند خلا و عداست و البته با آنها چندین فرق دارد که مرادي
آورده و از جمله این به اول خلا و عدا میتوان ما اضافه کرد ولی به اول حاشا نمیتوان اضافه کرد. مرادي پس از نقل این سخن از
هم از عربها شنیده شده، مانند سخن اخطل: « ما حاشا » سیبویه، از إبن مالک نقل میکند که گاهی
رأیت النّاس ما حاشی قریشا و انّا نحن افضلهم فعالا
همچنین در روایتی که به پیامبر اسلام (ص) نسبت دادهاند چنین آمده: أسامۀ احبّ
-----------------------------------
[.....] . 1) سعید الخولی، اقرب الموارد، افست کتابخانه مرعشی، قم، ج 1، ص 197 )
. 2) إبن حیان، البحر المحیط، بیروت دار الکتب العلمیه، 1413 ، ج 5، ص 300 )
. 3) مرادي، الجنی الدانی فی حروف المعانی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1413 ، ص 565 )
صفحه : 376
صفحه 252 از 423
البته در این این سخن از پیامبر باشد جاي تردید وجود دارد. «1». النّاس الی ما حاشا فاطمۀ
-2 در معناي فعلی، حاشا از ماده حشی است که به باب مفاعله رفته است، گفته میشود: حاشی، یحاشی، محاشاة. إبن هشام گفته
میباشد و براي متصرف بودن آن به این شعر « استثنیته » و منظور از آن « حاشیته » است که این فعل متعدي و متصرّف است، میگویی
نابغه ذبیانی تمسک میکند که در آن به صورت فعل مضارع آمده است:
«2» و لا اري فاعلا فی النّاس یشبهه و لا احاشی من الا قوام من احد
را فعل جامد دانستهاند که مضارع آن استعمال نشده و گفتهاند آنچه در این شعر آمده از باب ساختن فعل « حاشا » ، کسانی از نحویها
درست نیست چون به فعل « سوّفت » به « احاشی » البته مقایسه «3». جعلی از حرف است مانند سوّفت که از سوف ساخته شده است
بودن حاشی تصریح شده است. به گفته إبن منظور حاشی در حالت فعلی به معناي تنحّی و تباعد است و مفهوم دور شدن و برائت
بیشتر لغت نویسان، حاشی را از حشی گرفتهاند که ناقص «4». دارد و اصل آن از حاشیۀ الشیء است که به معناي ناحیه آن است
ذکر کردهاند که اجوف واوي است مانند خلیل بن احمد که آن را در ذیل مادّه « حوش » یایی است و بعضی دیگر آن را در مادّه
حوش ذکر کرده و گفته است که حوش به معناي نفرت و دوري است و به کسی که با مردم مخلوط نمیشود حوشی گفته میشود
«5»... و حاشا براي استثناست
-3 در معناي اسمی، حاشا اسمی است که معناي تنزیه و تبرئه میدهد و گاهی با تنوین همراه است (حاشاً) همان گونه که در بعضی
اسم است و إبن « حاشا » مرادي گفته است که ظاهر قول زجّاج این است که «6». خوانده شده است « حاشاً لله » از قرائتها
-----------------------------------
1) همان )
. 2) إبن هشام، المغنی اللبیب، بیروت، 1979 ، ج 1، ص 164 )
. 3) سمین حلبی، الدر المصون، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414 ، ج 4، ص 177 )
. 4) إبن منظور، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث، 1408 ، ج 3، ص 196 )
. 5) خلیل بن احمد فراهیدي، العین (ترتیب کتاب العین) ج 1، ص 443 )
. 6) المغنی، ج 1، ص 165 )
صفحه : 377
مالک نیز آن را صحیح دانسته و گفته است: درست این است که حاشا اسمی است که مانند منصوب شدن مصدر منصوب میشود
«1». و بدل از فعل است
قول نادري هم نقل شده مبنی بر این حاشا اسم فعل است و معناي آن اتبرّء و برئت میباشد و دلیل آن را چنین ذکر کرده که آن
«2». مبنی است در حالی که در بعضی از لغات به صورت معرب میآید
دیدیم که درباره حاشا چهار احتمال داده میشود به این صورت که آن یا حرف یا فعل یا اسم و یا اسم فعل است و در هر موردي
متناسب با موقعیت آن، باید یکی از این چهار احتمال را اجرا کرد و البته هر چهار احتمال از نظر معنا نزدیک به هم هستند.
که در دو مورد از قرآن آمده چه وضعیتی دارد! مفسران و « حاش لله » در « حاش » اکنون وقت آن رسیده است که ببینیم آیا کلمه
و فرّاء آن را فعل از حاشیت «3» نحویها در این آیه، احتمالهاي گوناگونی دادهاند: زمخشري آن را حرف جر براي استثنا دانسته
«5». و زجاج و إبن مالک آن را اسم معرفی کردهاند «4» قلمداد کرده
قرار گرفته « لله» این حاشا را در آیه شریفه حرف جرّ بگیریم، با اشکالاتی همراه است یکی از آنها این است که پس از حاشا کلمه
که در اول آن لام حرف جرّ آمده و اگر حاشا حرف جرّ باشد لازم میآید که حرف جرّ بر سر حرف جرّ آمده باشد و آن درست
صفحه 253 از 423
نیست و دوتا حرف در کنار هم نمیآیند مگر در ضرورت شعري، مانند:
دیگر این در آیه شریفه کلمه حاش با حذف الف آخر از حاشا آمده و حذف از حرف در کلام «6». فصبحن لا یسألنه عن بما به
در میآید، میگوییم: « مذ » نون حذف میشود و به صورت « منذ » عربی واقع نشده است. اگر گفته شود که پس چگونه در
نیست بلکه خود مستقلا حرف جرّ است. « منذ » مخفف « مذ »
از این گذشته، در آیه شریفه مستثنی و مستثنی منه هیچ کدام وجود ندارند و
-----------------------------------
. 1) الجنی الدانی، ص 561 )
. 2) المغنی، ج 1، ص 165 )
. 3) الکشاف، ج 2، ص 465 )
. 4) لسان العرب، ج 3، ص 195 )
. 5) الجنی الدانی، ص 561 )
[.....] . 6) الدر المصون، ج 4، ص 176 )
صفحه : 378
پس از حاش احتمال استثنا را ضعیف و یا منتفی میکند. « لله» زمینهاي براي استثنا نیست و قرار گرفتن کلمه
همچنین این قول که حاش در آیه شریفه معناي فعلی دارد و از حاشی یحاشی است، نیز قوّت لازم را ندارد زیرا کسانی که حاش را
در اینجا فعل میگیرند مجبور هستند که چندین لفظ را در تقدیر بگیرند، بعضیها تقدیر آن را چنین ذکر میکنند:
و بعضی آن را به این صورت میآورند: حاشی یوسف الفعلۀ لاجل الله و إبن عطیه چنین گفته: « حاشی یوسف نفسه من الفاحشۀ لله »
در حالی که چنین تقدیرهایی خلاف ظاهر است و «1». حاشی یوسف ان یقارف ما رمته به لطاعۀ الله او لمکانه منه او لترفیع الله له
و این احتمال از تقدیر «2». اصل عدم تقدیر است و لذا فرّاء که خود حاش را فعل میداند میگوید: این فعلی است که فاعل ندارد
گرفتن هم ضعیفتر است و فعل بدون فاعل معنی ندارد و در جایی نیامده است.
با توجه به این که در نظر گرفتن معناي حرفی و فعلی در آیه شریفه اشکالاتی دارد، آنچه نزدیک به صواب مینماید این است که
حاش در این آیه معناي اسمی دارد و براي تنزیه همراه با تعجب است آن هم تنزیه خداوند و با تنزیه خداوند یوسف هم تنزیه
میشود و به کار بردن تنزیه خداوند در مقام تنزیه یک انسان از باب تیمن و تبرك و اصالت دادن به تنزیه خداوند است، مانند
سبحان الله که در مقام تعجب میگوییم.
کسی که میگوید حاش لله، مانند این است که بگوید: تنزیهاً لله و این قول را قرائت ابو السمال تأیید میکند که حاشا را با تنوین
گفته است که حاش « المفصل » خوانده و نیز قرائت إبن مسعود که آن را با اضافه خوانده مانند سبحان الله و معاذ الله و زمخشري در
«3». است « برائۀ لله من السوء » لله به معناي
از کسانی که اسم بودن کلمه حاش را در آیه شریفه تقویت کردهاند، میتوان از زجاج و إبن مالک و زمخشري و مرادي و إبن
هشام نام برد. إبن هشام میگوید:
-----------------------------------
. 1) الدر المصون، ج 4، ص 176 )
. 2) الجنی الدانی، ص 560 )
. 3) همان، ص 561 )
صفحه 254 از 423
صفحه : 379
صحیح این است که حاش اسم است و مرادف با برائت میباشد و اضافه میکند این در قرائت معروف تنوین ندارد براي این است
«1». که حاش را به جهت شباهت به حاشاي حرفی مبنی گرفتهاند
در آیه شریفه اسم است و معناي تنزیه میدهد، آن هم تنزیه خداوند که کنایه از تنزیه « حاش » بنابراین، قول برتر این است که
یوسف است و تفاوت اصلی این قول با دو قول دیگر که حاش را حرف یا فعل گرفتهاند در این است که طبق این دو قول، تعبیر
براي تنزیه یوسف است که به خاطر خدا از فاحشه خود را دور کرد ولی در این قول تنزیه براي خداست و از آن تنزیه « حاش لله »
ولی طبق این قول « یوسف به خاطر خدا منزه است » : را چنین ترجمه کنیم « حاش لله » یوسف هم فهمیده میشود. طبق آن دو قول باید
.« خدا منزه است » : چنین ترجمه میکنیم
قلن حاش لله ما هذا » معناي درستی بدهد، در آیه « قلن حاش لله ما علمنا علیه من سوء » توجه کنیم که اگر هم آن دو قول در عبارت
معناي درستی نمیدهد ولی اگر معناي اسمی را در نظر بگیریم در هر دو جا معنا درست خواهد بود. « بشرا
در آیه شریفه به چندین صورت خوانده شده و قرائتهاي گوناگونی دارد: « حاش » در پایان این بحث اضافه میکنیم که کلمه
که معروفترین قرائتهاست و جز ابو عمرو، باقی قراء سبعه به همین حالت خواندهاند و در مصاحف موجود هم به « حاش لله » -1
«2». دیده است « حاش لله » همین صورت است. از ابو عبید نقل شده که گفته است آن را در مصحف امام یعنی مصحف عثمان
«3». این قرائت از ابو عمرو بن علاء نقل شده است « حاشا لله » و در حالت وصل « حاش لله » -2 در حالت وقف
«4». این قرائت از اعمش نقل شده است و در آن الف نخست حذف شده « حشا لله » -3
-----------------------------------
. 1) المغنی، ج 1، ص 165 )
. 2) الدر المصون، ج 4، ص 178 )
. 3). مکی بن ابی طالب، الکشف عن وجوه القراءات، بیروت مؤسسۀ الرساله، 1404 ، ج 2، ص 10 )
. 4) الکشاف، ج 2، ص 465 )
صفحه : 380
«1». با سکون شین همان گونه که حسن آن را قرائت کرده است « حاش لله » -4
«2». با تنوین روي الف که مطابق با قرائت ابو السمال است « حاشاً لله » -5
«3». که قرائت ابی و عبد الله است « حاشا الله » -6
البته اختلاف قرائات در اینجا تأثیر چندانی در معناي کلمه ندارد و معنا همان است که پیش از این بیان کردیم.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 33 الی 35
اشاره
قالَ رَب السِّجن أَحَبُّ إِلَی مِمّا یَدعُونَنِی إِلَیه وَ إِلاّ تَصرِف عَنِّی کَیدَهُن أَصب إِلَیهِن وَ أَکُن مِنَ الجاهِلِینَ ( 33 ) فَاستَجابَ لَه رَبُّهُ
( فَصَرَفَ عَنه کَیدَهُن إِنَّه هُوَ السَّمِیع العَلِیم ( 34 ) ثُم بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآیات لَیَسجُنُنَّه حَتّی حِین ( 35
گفت: پروردگارا زندان براي من محبوبتر از آن چیزي است که مرا به سوي آن میخوانند و اگر حیله آنها را از من نگردانی، به
( آنان گرایش پیدا میکنم و از نادانان میشوم ( 33
صفحه 255 از 423
( پس پروردگارش او را پاسخ داد و حیله آنان را از او بگردانید، همانا اوست شنواي دانا ( 34
( آنگاه آنان پس از آنکه نشانهها را دیدند، تصمیم گرفتند که او را تا مدتی زندانی کنند ( 35
نکات ادبی
در اصل یا ربّی بود و حرف ندا و یاء متکلم براي تخفیف حذف شد. « ربّ » -1
«ّ احب » زندان یا زندانی شدن. میتوان معناي مکانی و یا مصدري را اراده کرد و در هر حال مبتداست و خبر آن « السجن » -2
میباشد.
در اینجا معناي تفضیل نمیدهد و براي انتخاب یکی از دو شرّ است که مفسده آن کمتر است و چنین نیست که یوسف «ّ احب » -3
هر دو طرف را دوست میداشت ولی زندان بیشتر از طرف دیگر براي او خوشتر بود.
-----------------------------------
. 1) دکتر احمد مختار، معجم القراءات القرآنیه، تهران، انتشارات اسوه، 1412 ، ج 3، ص 167 )
. 2) طبرسی، مجمع البیان، بیروت، دار المعرفۀ، 1406 ، ج 5، ص 349 )
3) همان. )
صفحه : 381
بود، نون ان شرطیه و لام لاي نهی درهم ادغام شد. « ان لا » در اصل « الّا » -4
میل میکنم، گرایش میکنم. از صبا یصبو صبوة به معناي میل کردن و علاقه یافتن. اصل آن اصبو بود واو در طرف قرار « اصب » -5
گرفته بود حذف گردید، مانند ادع و ندع.
پاسخ داد. استجاب و اجاب به یک معناست. « استجاب » -6
« السجن » آشکار شد. فاعل بدا یا چیزي از جنس خودش است و تقدیر چنین است: بدالهم بداء و یا ضمیري است که به « بدا » -7
باشد چون جمله فاعل قرار نمیگیرد. « لیسجننه » برمیگردد و در هر حال نمیتواند فاعل آن
ضمیر جمع مذکر است و چون آن زنان اطرافیان و خادمانی داشتند براي تغلیب مذکر بر مؤنث ضمیر مذکر به کار گرفته « لهم » -8
شده.
تفسیر و توضیح
35 ) قالَ رَب السِّجن أَحَبُّ إِلَی ... دیدیم که زلیخا یوسف را تهدید کرد که او را به زندان خواهد انداخت. یوسف در - آیات ( 33
معرض آزمونی بزرگ قرار گرفته بود. او یا باید از هوا و هوس آن زن پیروي میکرد که از نظر مادي لذتآور بود ولی کار خلاف
و معصیتی بزرگ بود و یا باید زندان را میپذیرفت که کار سخت و ناراحت کنندهاي بود ولی همراه با پاکدامنی و ایمان و تقوا
بود.
یوسف پیامبر خدا و معصوم است. پیداست که او پاکی را انتخاب میکند و لذا یوسف که خود را در برابر تهدید زلیخا دید، با
خداي خود چنین مناجات کرد که پروردگارا رفتن به زندان براي من خوشتر است از آن چیزي که این زنها مرا به سوي آن
میخوانند.
توجه کنیم این یوسف میگوید: زندان براي من خوشتر و محبوبتر است، بدان معنا نیست که یوسف طرف دیگر قضیه را هم دوست
میداشت ولی زندان بیشتر از آن براي او محبوبتر بود، بلکه در اینجا یوسف یکی از دو شرّ را انتخاب میکند که مفسده کمتري
صفحه 256 از 423
دارد. اگر بناست یکی از دو شرّ انتخاب شود طبعا براي یوسف
صفحه : 382
انتخاب شرّي که همراه با تقوا و پاکی است و ایمان او را حفظ میکند دوست داشتنی میشود.
یوسف مناجات خود را ادامه داد و گفت: خدایا، اگر نیرنگ و حیله آن زنان را از من نگردانی، من به سوي آنها میل میکنم و از
جاهلان میشوم. یعنی اگر لطف تو نباشد، من به سبب شهوت و نفسی که دارم شاید به دام آنها بیفتم و اسیر هواي نفس شوم.
به طوري که پیشتر نیز گفتیم، پیامبران هم، شهوت و میل جنسی دارند و چنین نیست که آنها طبعا از اعمال غریزه جنسی بدشان
بیاید آنها مجبور به ترك گناه نیستند ولی ایمان و تقواي آنها به حدي است که آنان را از ارتکاب گناه باز میدارد، آنها همیشه با
توسل به خدا و با در خواست کمک از او، ایمان و تقواي خود را تقویت میکنند و البته لطف الهی شامل همه است ولی پیامبران و
پرهیزگاران لطف بیشتري دریافت میکنند و ضمناً باید بدانیم که گاهی لطف خاص خدا به شرطی شامل یک بنده میشود که دعا
کند و از خدا درخواست لطف و کمک نماید، همان گونه که یوسف کرد.
دیدیم که یوسف از نیرنگ آن زنان به خدا پناه برد، معلوم میشود که تنها زلیخا نبود که او را به سوي خود دعوت میکرد بلکه
همه زنان حاضر در مجلس عاشق جمال یوسف شده بودند و در همان مجلس اظهار عشق و علاقه کردند و این پس از آن بود که
راز زلیخا فاش شد و خود از عشق سوزانش خبر داد و دیوار حجب و حیا برداشته شد.
یوسف که در تنگناي سختی قرار گرفته بود از خدا کمک خواست و خدا پاسخ او را داد و نیرنگ آن زنان را از او بگردانید، چون
خدا شنوا و داناست و مناجات یوسف را میشنید و از قلب او خبر داشت.
پس از جواب ردّي که یوسف به آنان داد و پس از آنکه آنها نشانههاي پاکی و خویشتن داري را در او دیدند و دانستند که یوسف
هرگز اسیر شهوتهاي آنان نمیشود، تصمیم گرفتند که یوسف را تا مدتی به زندان افکنند. زلیخا با همسر خود
صفحه : 383
در این باره صحبت کرد و از او خواست که یوسف را زندانی کند تا ننگ این رسوایی از میان برود و کسانی که این خبر به گوش
آنها رسیده خیال کنند که یوسف گناهکار بوده و لذا به زندان افتاده است و این پیشنهاد میشود که تا مدتی معین در زندان بماند،
شاید براي آن بوده که تا وقتی که این خبر از یادها برود، یوسف در زندان باشد.
چند روایت
-1 عن النبی (ص) قال: رأیت فی السماء الثانیۀ رجلا صورته صورة القمر لیلۀ البدر فقلت لجبرئیل: من هذا! قال: هذا اخوك یوسف.
«1». یعنی حین اسري به
پیامبر (ص) فرمود: در آسمان دوم مردي را دیدم که چهرهاش مانند چهره ماه در شب چهاردهم بود، پس به جبرئیل گفتم: این
کیست! گفت: او برادرت یوسف است. منظور شب معراج است.
-2 امام رضا (ع) فرمود: زندانبان به یوسف گفت: من تو را دوست دارم. یوسف گفت: مصیبتهایی که به من رسیده جز از محبت
نبوده است. خالهام مرا دوست داشت مرا دزدید. و پدرم مرا دوست داشت برادرانم حسد کردند و همسر عزیز مصر مرا دوست
داشت مرا زندانی کرد ... و در همین روایت آمده است که یوسف در آن خانه بود و هر زنی که او را دیده بود پیش او کس فرستاد
و او را به خود خواند، پس یوسف در آن خانه ناراحت شد و گفت: پروردگارا زندان براي من بهتر است از آنچه آنها مرا به سوي
«2». آن میخوانند
صفحه 257 از 423
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 36 الی 38
اشاره
وَ دَخَلَ مَعَه السِّجنَ فَتَیان قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعصِرُ خَمراً وَ قالَ الآخَرُ إِنِّی أَرانِی أَحمِل فَوقَ رَأسِی خُبزاً تَأکُل الطَّیرُ مِنه نَبِّئنا بِتَأوِیلِهِ
إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِینَ ( 36 ) قالَ لا یَأتِیکُما طَعام تُرزَقانِه إِلاّ نَبَّأتُکُما بِتَأوِیلِه قَبلَ أَن یَأتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکت مِلَّۀَ قَومٍ
لا یُؤمِنُونَ بِاللّه وَ هُم بِالآخِرَةِ هُم کافِرُونَ ( 37 ) وَ اتَّبَعت مِلَّۀَ آبائِی إِبراهِیمَ وَ إِسحاقَ وَ یَعقُوبَ ما کانَ لَنا أَن نُشرِكَ بِاللّه مِن شَیءٍ
( ذلِکَ مِن فَضل اللّه عَلَینا وَ عَلَی النّاس وَ لکِن أَکثَرَ النّاس لا یَشکُرُونَ ( 38
-----------------------------------
. 1)- تفسیر قمی، ج 1، ص 343 )
. 2)- تفسیر قمی، ج 1، ص 354 )
صفحه : 384
و همراه با او دو جوان وارد زندان شدند. یکی از آن دو گفت: همانا من در خواب دیدم که (انگوري براي) شراب میفشارم و
دیگري گفت: همانا من در خواب دیدم که بالاي سر خود نانی را حمل میکنم و پرندگان از آن میخورند. ما را از تعبیر آن خبر
( بده که تو را از نیکوکاران میبینیم ( 36
گفت: غذایی که میخورید نزد شما نمیآید مگر این پیش از آن من شما را از تعبیر آن آگاه میکنم، اینها از چیزهایی است که
( پروردگارم به من آموخته است، همانا من آیین مردمی را ترك کردم که به خدا ایمان نداشتند و هم به آخرت کافر بودند ( 37
و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروي کردم. بر ما شایسته نبود که چیزي را براي خدا شریک قرار بدهیم. این از فضل
( خدا بر ما و بر مردم است ولی بیشتر مردم سپاسگزاري نمیکنند ( 38
نکات ادبی
تثنیه فتی، دو جوان، دو برده. « فتیان » -1
جمله مستأنفه است و محلی از اعراب ندارد. « قال احدهما » -2
خواب دیدم، خودم را دیدم. در اینجا فاعل و مفعول هر دو ضمیر متصل متکلم و براي یک نفر است. این حالت فقط در « ارانی » -3
این فعل آن هم وقتی که براي خواب دیدن باشد جایز است و گر نه باید میان دو ضمیر فاصله انداخت و نمیتوان گفت: اکرمتُنی
بلکه باید گفت: اکرمت نفسی.
شراب. منظور از آن انگور است و عربها گاهی چیزي را به نام چیز دیگري که در آینده به آن تبدیل میشود میخوانند. « خمر » -4
صفت براي طعام است. « ترزقانه » - برخی از قبایل عرب هم هستند که به انگور خمر میگویند. (به اعتبار ما یؤول الیه) 5
استثناي مفرّغ است و جمله بعد از آن یا حال است و محل آن « الّا نبأتکما » -6
صفحه : 385
نصب است و یا صفت دوم است و محل آن رفع است.
آیین، دین، باور. « ملّۀ » -7
براي تأکید است و براي همین تکرار شده است. « هم کافرون » در « هم » -8
هستند و حالت جرشان با فتحه آمده چون غیر منصرفند و یا با « آبائی » و نامهاي پس از آن، یا عطف بیان و یا بدل از « ابراهیم » -9
صفحه 258 از 423
تقدیر اعنی منصوب به مدح هستند.
تفسیر و توضیح
آیه ( 36 ) وَ دَخَ لَ مَعَه السِّجنَ فَتَیان ... هنگامی که یوسف را به زندان انداختند، همزمان با او دو جوان دیگر را هم به زندان بردند
آن دو نفر دو خادم و برده پادشاه مصر بودند که یکی مسؤل تهیّه شراب و دیگري مسؤل تهیه غذا براي پادشاه بود و اتهام آنها این
بود که آنها در صدد بر آمده بودند که پادشاه را مسموم کنند.
یوسف در زندان با افرادي که در آنجا بودند چه زندانیان و چه زندانبان، بسیار خوشرفتاري میکرد و همه از علم و درایت و چهره
زیباي او خوششان میآمد. یک روز یکی از آن دو جوان که مسئول شراب شاه بود به یوسف گفت: من در خواب دیدم که براي
درست کردن شراب، انگوري میفشارم و دیگري گفت: من در خواب دیدم که بالاي سر خود طبق نانی را حمل میکنم و
پرندگان از آن میخورند. پس از نقل این دو خواب، هر دو نفر از یوسف خواستند که خواب آنها را تعبیر کند. گفتند:
تعبیر این خوابها را بگو که ما تو را از نیکان میبینیم.
داوري آن دو جوان درباره یوسف از آنجا ناشی میشد که آنها در طول مصاحبت خود با یوسف کارهاي حکیمانه او را دیده
بودند و به علم و حکمت او پی برده بودند و این میرساند که آن دو نفر پس از مدتها که با یوسف در زندان بودند این خوابها را
دیدند و لذا در آیه شریفه میفرماید: (قال احدهما) که به اصطلاح جمله مستأنفه است و اگر آنها خوابهاي خود را در همان آغاز
نقل کرده بودند مناسب بود عبارت چنین باشد: (فقال احدهما)
صفحه : 386
ظاهر این است که آن دو جوان واقعا این خوابها را دیده بودند ولی برخی از مفسران احتمال دادهاند که آنها این خوابها را ندیده
بودند بلکه آنها را براي امتحان کردن یوسف از خود ساخته بودند.
آیه ( 37 ) قالَ لا یَأتِیکُما طَعام تُرزَقانِه إِلّا نَبَّأتُکُما بِتَأوِیلِه ... در پاسخ آن دو جوان، یوسف یک شیوه تربیتی خاصی را به کار برد و
آن این چون آنها را آماده شنیدن سخنان خود یافت، از فرصت استفاده کرد و پیش از بیان تعبیر آنها، آنان را به سوي توحید دعوت
کرد. معلوم است که در چنین شرایطی، سخن گوینده در شنونده تأثیر بیشتري دارد و جالب این قبل از بیان هر مطلبی، به آنان
گفت: پیش از آنکه غذایی براي شما آورده شود، تعبیر خواب شما را خواهم گفت. این سخن براي آن بود که آنها در شنیدن تعبیر
خوابشان عجله نکنند و فرصت براي گفتن حقایق فراهم گردد.
تعبیر خواب آنهاست ولی برخی از مفسران گفتهاند که « تأویله » همان گونه که گفتیم، منظور از طعام، همان جیره روزانه و منظور از
منظور یوسف این بود که پیش از آنکه طعامی براي شما آورده شود، من میتوانم مشخصات آن را براي شما بگویم و در واقع
یوسف میخواست از غیب دانی و علم سرشار خود به آنها خبر دهد تا براي شنیدن مطالب او، بیشتر رغبت کنند. طبق این قول
بیان صفت براي غذا و کیفیت آن است. ولی آنچه با سیاق آیه مناسبتر است این است که تأویل را به همان تعبیر « تأویله » منظور از
معنا کنیم چون عین این کلمه (تأویله) در آیه قبلی هم آمده و بدون شک در آنجا به معناي تعبیر خواب است.
به هر حال یوسف پس از ذکر این مطلب، براي این توجه آنها را بیشتر به سوي خود جلب کند، گفت: این من از تعبیر خواب شما
خبر خواهم داد، از چیزهایی است که پروردگارم به من یاد داده است و از روي کهانت و نجوم و علوم بشري نیست. این سخن
یوسف ناظر به وعدهاي است که پدرش یعقوب به او داده بود و خداوند نیز آن را عملی ساخته بود:
وَ کَ ذلِکَ یَجتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأوِیل الَأحادِیث (یوسف/ 6) و این چنین پروردگارت تو را برمیگزیند و تو را از تعبیر
خوابها آگاه میکند.
صفحه 259 از 423
صفحه : 387
مَکَّنّا لِیُوسُفَ فِی الَأرض وَ لِنُعَلِّمَه مِن تَأوِیل الَأحادِیث (یوسف/ 21 ) یوسف را در زمین قدرت دادیم و تا او را از تعبیر خوابها آگاه
کنیم.
پس از آنکه یوسف از علم تعبیر خواب که خدا به او داده بود، سخن گفت، علت آن را نیز بیان کرد و اظهار داشت که این لطف
خدا درباره من از آنجاست که من آیین قومی را که به خدا ایمان نداشتند و به آخرت کافر بودند، رها کردم. معلوم میشود که
بریدن از کافران و روي آوردن به خدا باعث پیدایش بصیرت و بینش خاص در انسان میشود.
منظور از این قوم، همان قوم مصر است و یوسف که به عنوان برده در خانه عزیز مصر زندگی میکرد، میدید که آنان نه به
خداوند و نه به آخرت ایمان ندارند و یکی از نشانههاي بیایمانی آنها این بود که با این بیگناهی یوسف براي آنها ثابت شده بود،
او را به زندان انداختند. همچنین درخواست نامشروع همسر عزیز مصر از یوسف دلیل بیایمانی بود. در روایتها آمده که آنان بت
پرست بودند و زلیخا وقتی با یوسف خلوت کرد پردهاي روي بت خود انداخت.
احتمال این منظور از این قوم کافر، مردم کنعان باشد، بعید به نظر میرسد چون یوسف در کنعان با یعقوب و برادران خود زندگی
میکرد و آنان خداپرست بودند، دیگر این یوسف میگوید من آیین این قوم را ترك کردم و این نشان میدهد که او از روي اراده
و اختیار این کار را کرده در حالی که جدایی او از قوم کنعان از روي اراده و اختیار نبود.
آیه ( 28 ) وَ اتَّبَعت مِلَّۀَ آبائِی إِبراهِیمَ وَ إِسحاقَ وَ یَعقُوبَ ... یوسف در دنباله سخنان خود ادامه داد که من از آیین پدرانم ابراهیم و
اسحاق و یعقوب پیروي کردم آیین پدران یوسف همان توحید ناب بود که ابراهیم قهرمان توحید آن را تعلیم داده بود و اسحاق و
یعقوب نیز دعوت کننده به سوي آن بودند.
یوسف در اینجا ضمن بیان آیین خود، پدرانش را نیز معرفی میکند و در روایتی از پیامبر اسلام (ص) آمده که درباره یوسف
فرمود: یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، کریم بن الکریم بن الکریم.
صفحه : 388
یوسف افزود: اساساً براي ما که از خاندان وحی هستیم، شایسته نیست که چیزي را براي خدا شریک قرار دهیم و این از فضل و
رحمت خدا بر ما و مردم است.
بر ما از آن جهت که شایسته دریافت وحی الهی شدهایم و بر مردم از آن جهت که از ما پیروي کنند و هدایت شوند ولی متأسفانه
بسیاري از مردم سپاسگزار نیستند و به جاي استفاده از این نعمت و ایمان آوردن به پیامبران الهی، آنان را انکار میکنند و در
گمراهی خود باقی میمانند.
چند روایت
-1 عن ابی عبد الله قال: جاء جبرئیل الی یوسف و هو فی السجن فقال: یا یوسف قل فی دبر کل صلوة: اللهم اجعل لی فرجا و مخرجا
«1». من حیث احتسب و من حیث لا أحتسب
امام صادق (ع) فرمود: جبرئیل در زندان نزد یوسف آمد و گفت: اي یوسف، بعد از هر نمازي بگو: خدایا، براي من از جایی که
گمان میبرم و از جایی که گمان نمیبرم گشایش و راه خروجی قرار بده.
-2 امام صادق (ع) فرمود: یوسف در زندان در فراق پدرش یعقوب گریه میکرد تا جایی که اهل زندان از آن ناراحت شدند پس
قرار گذاشت که یک روز گریه کند و یک روز ساکت باشد.
قال: کان یقوم علی المریض و یلتمس للمحتاج و یوسع علی « إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنِینَ » : -3 عن ابی عبد اللّه (ع) قال فی قوله
صفحه 260 از 423
«2». المحبوس
امام صادق (ع) درباره این سخن که به یوسف گفتند: ما تو را از نیکوکاران میبینیم، فرمود: او مریض را عیادت میکرد و براي
نیازمند کارسازي میکرد و به زندانی جا میداد.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 39 الی 40
اشاره
یا صاحِبَی السِّجن أَ أَرباب مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللّه الواحِدُ القَهّارُ ( 39 ) ما تَعبُدُونَ مِن دُونِه إِلاّ أَسماءً سَمَّیتُمُوها أَنتُم وَ آباؤُکُم ما أَنزَلَ اللّهُ
( بِها مِن سُلطان إِنِ الحُکم إِلاّ لِلّه أَمَرَ أَلاّ تَعبُدُوا إِلاّ إِیّاه ذلِکَ الدِّین القَیِّم وَ لکِن أَکثَرَ النّاس لا یَعلَمُونَ ( 40
-----------------------------------
. 1)- کافی، ج 2، ص 549 )
[.....] . 2)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 177 )
صفحه : 389
( اي دو رفیق زندانی من؟ آیا خدایان گوناگون بهترند یا خداي یگانه قهار! ( 39
شما به جاي او جز نامهایی که را شما و پدرانتان آنها را نامیدهاید، پرستش نمیکنید، در حالی که خدا حجتی براي آنها نفرستاده
( است، حکم جز براي خدا نیست، او فرمان داده که جز او را نپرستید، این آیین استوار است ولی بسیاري از مردم نمیدانند ( 40
نکات ادبی
دو رفیق هم زندان، دو هم بند. این ترکیب یا از باب اضافه به سوي ظرف است و اصل آن یا صاحبی فی « صاحبی السجن » -1
.« اصحاب النار » السجن است و یا از باب اضافه به سوي چیزي است که شبیه مفعول به است و معناي آن یا ساکنی السجن است مانند
جمع ربّ، خدایان. « ارباب » -2
بسیار غلبه کننده، صاحب قهر و غضب. « القهّار » -3
نامها. در اینجا منظور از اسماء، مسمّیات است و یا مضاف آن حذف شده و تقدیر چنین است: ذوات اسماء و شاید هم « اسماء » -4
از آن نظر اسماء گفته شده که بتها فقط نامهایی هستند و حقیقت وجودي به عنوان خدا ندارند.
میباشد. « سمیتموها آلهۀ » : فعلی است که دو مفعول میگیرد و در اینجا مفعول دوم حذف شده و اصل آن « سمّیتموها » -5
حال است. « ما انزل » -6
براي تأکید در تقلیل است یعنی هیچ برهانی نفرستاده است. « من سلطان » در « من » -7
نافیه است و مکسور بودن نون جهت التقاء ساکنین است. « ان الحکم » در « ان » -8
صفحه : 390
استوار، پابرجا، ماندنی. « القیّم » -9
تفسیر و توضیح
40 ) یا صاحِبَی السِّجن أَ أَرباب مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ ... یوسف به دو نفر از هم زندانیهاي خود که از او تعبیر خوابهایشان را - آیات ( 39
صفحه 261 از 423
خواسته بودند، خطاب میکند و پیش از آنکه خوابشان را تعبیر نماید، آنها را به سوي توحید دعوت میکند و میگوید: اي دو یار
یگانه قهار! « ربّ » هاي گوناگون بهتر است یا « رب » زندانی من؟ آیا
از این بیان یوسف فهمیده میشود که آنان و همفکرانشان اعتقاد به ارباب انواع داشتند و این یک عقیده باستانی بود که براي هر
چیزي یک ربّ و خدا قائل بودند و خداي جهان را هم خداي خدایان و ربّ الارباب میدانستند، آنها براي هر حقیقتی مانند جنگ
و صلح و عشق و گرسنگی و مانند آنها یک ربّ قائل بودند.
یوسف، این فکر غلط و اعتقاد باطل را که ناشی از جهالت مردم و تقلید کورکورانه آنها از پیشینیان بود، رد میکند و از آنها
میپرسد آیا ربّهاي پراکنده و گوناگون بهتر است یا ربّ یگانهاي که بر همه چیز غلبه دارد! بدون شک، انسان یک ربّ داشته باشد
که در تمام کارها به او رجوع کند بهتر است از این براي هر چیزي به یک ربّ مراجعه کند و در قید انواع و اقسام خدایان باشد.
این بیان یوسف یک استدلال عقلی نیست بلکه احساسات طرف مقابل را تحریک میکند که در ذهنیت خود تجدید نظر کند و با
بازنگري در اعتقادات خود راه درست را بیابد، در واقع این سخن، زمینه را براي دریافت پیام بعدي آماده میکند.
در آیه بعدي، یوسف با یک دلیل عقلی و حجت و برهان وارد مطلب میشود و میگوید: این خدایانی که شما میپرستید فقط
نامهایی است که شما و پدرانتان آن نامها را ساختهاید، یعنی آنها در خارج وجود ندارند و فقط نامی از آنها هست که آن را هم
خودتان ساختهاید. اضافه میکند که خداي جهان هیچ حجتی در این باره نازل نکرده است، منظور این است که اثبات وجود یک
چیزي احتیاج به دلیل دارد و شما
صفحه : 391
آن دلیل را ندارید و تنها یک سري نامها و الفاظ در اختیار شماست و اگر این ارباب وجود داشتند باید خداوند به وسیله پیامبران و
یا با هر طریق دیگر از وجود آنها خبر میداد و میدانیم که هرگز خداوند از آنان خبر نداده است.
خلاصه استدلال یوسف در نفی ارباب انواع این است که وجود چنین چیزهایی در عالم، احتیاج به اثبات دارد و شما هیچ دلیل بر
اثبات آن ندارید، بنابراین چنین اربابی وجود ندارد. اضافه میکند که اساسا راه اثبات آنها منحصر به این است که خداي جهان که
شما نیز به او عقیده دارید، از وجود آنها خبر بدهد و میدانیم خدا از آن خبر نداده است.
اضافه میکند که حکم حکم خداست (ان الحکم الا للّه) یوسف در اینجا این جمله را میگوید و پدرش یعقوب نیز هنگامی که
پسرانش را به مصر میفرستد همان جمله را میگوید (آیه 67 از همین سوره) و منظور این است که تنها خداوند است که در جهان
حکومت میکند و نیازي به دستیار و ارباب انواع ندارد و همو فرمان داده که جز او را نپرستید و دین استوار همین است ولی بسیاري
از مردم نمیدانند.
دین استواري که مورد رضایت و خرسندي خداوند است همین است که جز او را نپرستید و براي او شریک قائل نشوید و این همان
چیزي است که خداوند در فطرت هر انسانی قرار داده ولی گاهی عوامل اجتماعی بر روي فطرت انسان پرده میکشد و او را از راه
فطرت منحرف میسازد. به این آیه توجه فرمایید:
فَأَقِم وَجهَکَ لِلدِّین حَنِیفاً فِطرَتَ اللّه الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدِیلَ لِخَلق اللّه ذلِکَ الدِّین القَیِّم وَ لکِن أَکثَرَ النّاس لا یَعلَمُونَ (روم/
30 ) پس روي خود را با توجه به حق، سوي دین کن، همان فطرتی که خداوند مردم را بر اساس آن آفریده، تغییري در خلقت خدا
نیست، دین همان دین استوار است ولی بسیاري از مردم نمیدانند.
توجه کنیم که خطاب یوسف در آغاز به همان دو نفر زندانی بود ولی بعد که مطلب را بطور اساسی مطرح کرد، خطاب او هم
عمومی و کلّی شد و شامل تمام کسانی گردید که مانند آن دو نفر زندانی، خدایان پراکنده و گوناگونی را پرستش
صفحه : 392
صفحه 262 از 423
میکردند.
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 41 الی 42
اشاره
یا صاحِبَی السِّجن أَمّا أَحَدُکُما فَیَسقِی رَبَّه خَمراً وَ أَمَّا الآخَرُ فَیُصلَب فَتَأکُل الطَّیرُ مِن رَأسِه قُضِ یَ الَأمرُ الَّذِي فِیه تَستَفتِیان ( 41 ) وَ قالَ
( لِلَّذِي ظَن أَنَّه ناج مِنهُمَا اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنساه الشَّیطان ذِکرَ رَبِّه فَلَبِثَ فِی السِّجن بِضعَ سِنِینَ ( 42
اي دو رفیق زندانی من؟ اما یکی از شما به آقاي خود شراب مینوشاند و اما دیگري، پس به دار آویخته میشود و پرندگان از سر
( او میخورند. آن کاري که شما درباره آن از من نظر میخواستید، انجام یافت ( 41
و به کسی که گمان میکرد که از آن دو نفر نجات پیدا میکند، گفت: مرا نزد آقاي خود به یادآور، پس شیطان یادآوري به
( آقایش را از خاطر او برد، پس چند سال در زندان ماند ( 42
نکات ادبی
مینوشاند. این فعل متعدي است و مجرد و مزید فیه آن به یک معناست و یَسقی با یُسقی از نظر معنا تفاوتی ندارد. و « فیسقی » -1
لذا هر دو وجه در قرائتها آمده اگر چه قرائت معروف همان یَسقی است.
گفته میشود. « صلیب » به دار آویخته میشود. به چوبه دار هم « فیصلب » -2
آن کار معهود. الف و لام آن براي عهد است و منظور همان تعبیر خواب است و این امر را مفرد آورده در حالی که آنها « الامر » -3
از دو امر پرسیده بودند براي آن است هر کدام از آنها یک امر را مطرح کرده بودند.
نظر خواهی میکردید، طلب فتوا میکردید. « تستفتیان » -4
یا یوسف است و در این صورت ظن به معناي یقین است چون تعبیر او از راه وحی بود و یا متصدي شراب است و در «ّ ظن » -5 فاعل
این صورت ظن به معناي خودش است.
صفحه : 393
به متصدي شراب برمیگردد. و احتمال ضعیفی هم وجود دارد که به یوسف برگردد. « انساه » -6 ضمیر
به قطعهاي از زمان گفته میشود و شامل سه تا نه سال میباشد و اصل « بضع » به خاطر ظرف بودن منصوب است و « بضع سنین » -7
بضع به معناي قطع است. بضع قطعهي از زمان و بضاعۀ قطعهاي از مال التجارة.
تفسیر و توضیح
آیه ( 41 ) یا صاحِبَی السِّجن أَمّا أَحَ دُکُما فَیَسقِی رَبَّه خَمراً ... پس از آنکه یوسف آن دو نفر هم زندانی خود را به سوي توحید
دعوت کرد، به پرسش آنها درباره خوابهایی که دیده بودند پاسخ داد.
یوسف گفت: اي دو رفیق زندانی من؟ اما یکی از شما به آقا و سرور خود شراب مینوشاند و ساقی او میشود. این همان کسی بود
که در خواب دیده بود براي درست کردن شراب، انگور میفشارد. او پیش از آنکه به زندان بیفتد ساقی پادشاه بود و طبق این تعبیر
که یوسف کرد، او از زندان آزاد میشد و دوباره ساقی پادشاه میگشت.
و اما دیگري، یعنی همان کسی که در خواب دیده بود که بالاي سرش نانی را حمل میکند و پرندگان از آن میخورند، تعبیر
صفحه 263 از 423
خواب او چنین است که او را بردار میزنند و پرندگان از گوشت سر او میخورند. این همان کسی بود که پیش از افتادن به زندان،
مسئول تهیّه غذاي پادشاه و آشپز او بود. این دو نفر متهم بودند که در غذاي پادشاه سم ریختهاند و قصد کشتن پادشاه را داشتند.
پس از تحقیق، بی گناهی ساقی و مجرم بودن آشپز معلوم شد و لذا ساقی بار دیگر به کار گمارده شد و آشپز را بردار زدند و
مرغان هوا با منقارهاي خود از کاسه سر او خوردند.
یوسف پس از تعبیر خواب این دو نفر گفت: آنچه شما درباره آن از من نظر میخواستید انجام یافت، یعنی آنچه من گفتم تقدیر
حتمی شماست و چارهاي جز آن نیست. یوسف این جمله را براي آن گفت که آشپز پس از شنیدن تعبیر خواب
صفحه : 394
خود، از ترس گفت من شوخی میکردم و اصلا چنین خوابی را ندیده بودم ولی یوسف به او خاطر نشان کرد که تقدیر او چنین
رقم زده شده و جاي برگشت وجود ندارد.
از این تعبیر معلوم میشود که سخن یوسف درباره آنها تنها یک تعبیر خواب معمولی که ناشی تأویل و تفسیر و از روي حدس و
گمان باشد، نبود بلکه از طریق وحی و از باب علم غیب بود که خدا او را یاد داده بود.
آیه ( 42 ) وَ قالَ لِلَّذِي ظَن أَنَّه ناج مِنهُمَا اذکُرنِی عِندَ رَبِّکَ ... طبق تعبیر یوسف، یکی از آن دو نفر یعنی ساقی پادشاه از زندان آزاد
میشد و مجددا به خدمت پادشاه در میآمد. یوسف از این موقعیت استفاده کرد و به او گفت که مرا نزد پادشاه یاد کن.
یعنی بیگناهی مرا به پادشاه بگو، شاید من از زندان آزاد شوم.
در اینجا به معناي علم است و استعمال ظن در یقین و علم در قرآن بسیار است مانند (انی ظننت انی ملاق «ّ ظن » توجه کنیم که
حسابیه) و این در این آیه کلمه ظن به کار رفته، معناي یقین دارد و یوسف از طریق وحی یقین پیدا کرده بود که ساقی شاه نجات
مییابد، به دلیل این پیش از این جمله گفته بود: (قُضِ یَ الَأمرُ الَّذِي فِیه تَستَفتِیان)ِ مطلب دیگر این توسل یوسف به غیر خدا و واسطه
قرار دادن ساقی که او را نزد پادشاه به یاد آورد، هرگز با مقام توکل منافاتی ندارد و مؤمن میتواند در عین توکل و انقطاع به خدا
از وسایل و ابزار موجود هم در رسیدن به هدفهاي زندگی استفاده کند با این ذهنیت که همین اسباب و ابزار را هم خدا قرار داده
است. این حقیقتی است که قرآن خود مردم را به سوي آن خوانده است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابتَغُوا إِلَیه الوَسِیلَۀَ (مائده/ 35 ) اي کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و به سوي او وسیله
طلب کنید.
این وسیله یا عبادت و اطاعت و یا اولیاء خدا و یا حتی ابزار مادي است و در هر حال مؤمن باید بداند که مؤثر حقیقی خداوند است.
در عین حال که یوسف در اینجا کار خلافی نکرد، ولی مقام مقامی بود که باید
صفحه : 395
بیشتر بر خدا توکل میکرد و کار خود را به خدا وا میگذاشت چون او همواره لطف عنایت خدا را در زندگی خود لمس کرده
بود و میتوان این کار یوسف را یک ترك اولی یعنی ترجیح یک کار خوب بر یک کار خوبتر دانست و از آنجا که یوسف از
مقربان و مخلصان درگاه بود، تاوان ترك اولی را به این صورت داد که شیطان او را از یاد آن ساقی برد و ساقی پادشاه به کلّی
یوسف را فراموش کرد و نزد پادشاه از او یادي نکرد و در نتیجه یوسف چندین سال در زندان ماند. گفته شده است که پس از
جریان تعبیر خواب، هفت سال دیگر یوسف در زندان بود و مدت زندان او جمعاً دوازده سال طول کشید. در روایتی از پیامبر اسلام
«1». (ع) نقل شده که فرمود: اگر یوسف این جمله را به ساقی نمیگفت، این مقدار در زندان نمیماند
همان گونه که گفتیم، منظور از (فانساه الشیطان ذکر ربه) این است که ساقی فراموش کرد که یوسف را نزد سرور خود به یاد آورد.
برخی از مفسران گمان کردهاند منظور آیه این است که شیطان در آن لحظه یاد خدا را از خاطر یوسف برد. این سخن قابل قبول
صفحه 264 از 423
بود و طبق بعضی از آیات قرآنی (آیه 40 از سوره حجر) شیطان را راهی « مخلصین » نیست زیرا که به شهادت آیات قبلی، یوسف از
بر مخلصان درگاه الهی نیست. دیگر این در آیه بعدي آمده است: (و ادّکر بعد أمّۀ پس از مدتی به یاد آورد) و این قطعا مربوط به
ساقی پادشاه است و قرینه خوبی است بر این منظور از کسی که فراموش کرد نیز همان ساقی است.
چند روایت
«2». -1 عن النبی (ص) انه قال: عجبت من اخی یوسف کیف استغاث بالمخلوق دون الخالق
پیامبر (ص) فرمود: تعجب میکنم از برادرم یوسف که چگونه به مخلوق پناه برد و نه خالق.
-2 امام صادق (ع) فرمود: خداوند به یوسف گفت: آیا من تو را محبوب پدرت
-----------------------------------
. 1)- مجمع البیان، ج 5، ص 359 )
. 2)- مجمع البیان، ج 5، ص 359 )
صفحه : 396
قرار ندادم و تو را در زیبایی برتر از مردم نکردم! آیا من نبودم که کاروانی فرستادم تا تو را از چاه نجات دهند! آیا من نبودم که
مکر زنان را از تو دور کردم! پس چه چیزي تو را واداشت که از من اعراض کنی و مخلوقی را که پایینتر از من است بخوانی!
«1». پس چندین سال در زندان بمان
[ [سورة یوسف ( 12 ): الآیات 43 الی 49
اشاره
وَ قالَ المَلِک إِنِّی أَري سَبعَ بَقَرات سِمان یَأکُلُهُن سَبع عِجاف وَ سَبعَ سُنبُلات خُضرٍ وَ أُخَرَ یابِسات یا أَیُّهَا المَلَأُ أَفتُونِی فِی رُءیايَ إِن
کُنتُم لِلرُّءیا تَعبُرُونَ ( 43 ) قالُوا أَضغاث أَحلام وَ ما نَحن بِتَأوِیل الَأحلام بِعالِمِینَ ( 44 ) وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنهُما وَ ادَّکَرَ بَعدَ أُمَّۀٍ أَنَا أُنَبِّئُکُم
بِتَأوِیلِه فَأَرسِلُون ( 45 ) یُوسُف أَیُّهَا الصِّدِّیق أَفتِنا فِی سَبع بَقَرات سِمان یَأکُلُهُن سَبع عِجاف وَ سَبع سُنبُلات خُضرٍ وَ أُخَرَ یابِسات لَعَلِّی
( أَرجِع إِلَی النّاس لَعَلَّهُم یَعلَمُونَ ( 46 ) قالَ تَزرَعُونَ سَبعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدتُم فَذَرُوه فِی سُنبُلِه إِلاّ قَلِیلًا مِمّا تَأکُلُونَ ( 47
ثُم یَأتِی مِن بَعدِ ذلِکَ سَبع شِدادٌ یَأکُلنَ ما قَدَّمتُم لَهُن إِلاّ قَلِیلًا مِمّا تُحصِ نُونَ ( 48 ) ثُم یَأتِی مِن بَعدِ ذلِکَ عام فِیه یُغاث النّاس وَ فِیهِ
( یَعصِرُونَ ( 49
و پادشاه گفت: همانا من هفت گاو چاق را در خواب دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند و نیز هفت سنبل سبز و هفت سنبل
( خشک، اي درباریان مرا درباره رؤیایم نظر بدهید، اگر تعبیر خواب میکنید ( 43
( گفتند: پراکنده و پریشان است و ما به تعبیر چنین خوابهایی آگاه نیستیم ( 44
و کسی که از آن دو نفر نجات یافته بود، و پس از مدتی به یادش آمد، گفت: من تعبیر آن را به شما خبر میدهم پس مرا (پیش
( آن زندانی) بفرستید ( 45
یوسف؟ اي مرد بسیار راستگو؟ ما را درباره هفت گاو چاق که هفت گاو لاغر آنها را میخورد و نیز هفت سنبل سبز و هفت سنبل
( خشک، نظر بده باشد که من به سوي مردم بازگردم شاید آنان (تعبیر این خواب را) بدانند ( 46
گفت: هفت سال با کوشش زراعت میکنید پس هر چه درو کردید، آن را در سنبل خود کنار بگذارید جز
صفحه 265 از 423
-----------------------------------
. 1)- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 177 )
صفحه : 397
( اندکی که میخورید ( 47
آنگاه پس از آن، هفت سال سخت میآید که آنچه را که براي آن سالها ذخیره کرده بودید میخورند، جز اندکی از آنچه
( نگهداشتهاید ( 48
( آنگاه پس از آن سالی میآید که براي مردم باران میبارد و در آن سال (میوهها و دانهها را) میفشارند ( 49
نکات ادبی
است. « بقرات » چاق و فربه. صفت براي « سمینه » جمع « سمان » -1
باشد مانند حمراء و حمر و این « فُعل » لاغر. عجفاء مؤنث اعجف است و جمع آن قاعدتا باید بر وزن « عجفاء » جمع « عجاف » -2
باشد که نقیض آن است. « سمان » مورد تنها موردي است که فعلاء بر وزن فعال جمع بسته شده و شاید براي مقابله آن با
هر چند که به عدد هفت تصریح نشده ولی لفظ « أخر یابسات » به جهت وزن فعل و عدول غیر منصرف است. در تعبیر « اخر » -3
به آن دلالت دارد. « اخر »
اشراف، درباریان. مهتران قوم. « الملأ » -4
براي تبیین است و تعبرون بدون لام هم متعدي میشود میگویند: تعبرون الرؤیا و تعبرون للرؤیا. چنین مینماید « للرؤیا » -5 لام در
که اگر مفعول مقدم بر فعل باشد همان گونه که در این آیه مقدم شده، آوردن لام بهتر باشد.
دسته، یک قبضه از گیاه و در اینجا به معناي خوابهاي پراکنده و پریشان است که گویا یک دسته از « ضغث » جمع « اضغاث » -6
هذه اضغاث » : خبر براي مبتداي محذوف است و به سوي احلام اضافه شده « اضغاث » وقایع غیر مرتبط را در خواب دیده است. ضمناً
.« احلام
خواب. اصل آن از حلم به معناي سکون و آرامش است و چون در موقع خواب انسان به نوعی آرامش « حُلم » جمع « احلام » -7
میرسد، به آن حُلم گفته شد.
میباشد، طبق یک قاعده صرفی تاء افتعال و ذال هر دو به دال قلب « اذتکر » به یاد آورد. افتعال از ذکر است و اصل آن « ادّکر » -8
شد و درهم ادغام گردید.
مدت، زمان. این واژه در اصل به معناي گروهی از مردم است و چون « امّۀ » -9
صفحه : 398
یک مدت طولانی هم از گروهی از لحظهها و دقیقهها تشکیل میشود به مدت زمان طولانی هم امت گفته شد. بعضیها گفتهاند
به کسر همزه به معناي نعمت است یعنی آن شخص پس از نعمتی که از یوسف دیده بود او را به یاد آورد. « امّۀ » که آن از
دانسته است ولی چون در هیچ قرائتی حتی « امد » را در این آیه تصحیف « امۀ » در نوشتهاي از یکی از مستشرقان غربی خواندم که
بخوانند، سخن این مستشرق بیدلیل و مجرد استحسان است. « امد » قرائتهاي شاذ دیده نشد که آن را
.« و المطلّقات یتربّصن » : مضارع ولی در حکم امر است مانند « تزرعون » -10
میخورند. در اینجا به سال نسبت اکل داده شده و از باب مجاز در اسناد است یعنی مردم در آن سالها میخورند. « یأکلن » -11
مانند: و النهار مبصرا، روز که نمیبیند بلکه مردم در روز میبینند.
صفحه 266 از 423
مطابق عادت، پیاپی، مجدّانه. « دأب » -12
آنها را حفظ کردهاید. از احصان به معناي نگهداري و حفظ در محل خاص. « تحصنون » -13
یا از غوث است به معناي نجات پیدا کردن و یا از غیث است به معناي برخورداري از باران. « یغاث » -14
میفشارند. کنایه از فراوانی میوه و دانههاي روغنی که آنها را میفشارند و از آب آنها استفاده میکنند. گفته شده « یعصرون » -15
یعصرون به معناي ینجون است یعنی نجات پیدا کنند.
تفسیر و توضیح
45 ) وَ قالَ المَلِک إِنِّی أَري سَبعَ بَقَرات سِمان ... یوسف همچنان در زندان به سر میبرد تا این لطف خدا شامل حال او - آیات ( 43
گردید و خدا وسیلهاي براي آزادي او از زندان فراهم کرد. روزي پادشاه مصر که نامش ولید بن ریّان بود خواب عجیبی دید و پس
از آنکه از خواب بیدار شد خواب خود را براي اطرافیانش نقل کرد، او گفت: در خواب دیدم که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را
خوردند و نیز هفت
صفحه : 399
خوشه گندم سبز و هفت خوشه گندم خشکیده را دیدم که خوشههاي خشکیده برخوشههاي سبز تنیده و آنها را از بین میبردند.
پادشاه که مضمون خواب خود را نگران کننده میدید، از اطرافیان و اشراف قوم خود خواست که اگر تعبیر خواب میدانند خواب
او را تعبیر کنند.
درباریان و خوابگزاران دربار گفتند: این خواب پریشان و پراکنده است و ما تعبیر چنین خوابهایی را نمیدانیم. منظور آنها این نبود
که ما تعبیر خواب نمیدانیم بلکه منظورشان این بود که خواب پادشاه خواب درست و رؤیاي صادقه نیست واي بسا آن را به
پرخوري پادشاه و پریشانی افکار او نسبت میدادند و خوابهایی که ناشی از چنین حالتی باشد رؤیاي صادقه نیست و تعبیر ندارد.
در میان اطرافیان پادشاه، ساقی او یعنی همان کس که چند سال پیش به زندان افتاده بود و یوسف خواب او را تعبیر کرده بود،
ناگهان به یادش آمد که یوسف خواب او و رفیقش را در زندان تعبیر کرد و تعبیر او درست در آمد. این بود که به پادشاه و
اطرافیانش گفت: من میتوانم از تعبیر این خواب شما را خبر بدهم، آنگاه داستان خود را تعریف کرد و گفت: مرا پیش یوسف
بفرستید تا تعبیر این خواب را از او بپرسم. پادشاه با این پیشنهاد موافقت کرد و قرار شد که او نزد یوسف بیاید و از او نظر خواهی
کند.
45 ) یُوسُف أَیُّهَا الصِّدِّیق أَفتِنا فِی سَبع بَقَرات ... ساقی پادشاه به زندان رفت و به حضور یوسف رسید و خواب پادشاه را - آیات ( 46
به او نقل کرد و تعبیر آن را از او خواست و گفت: تعبیر این خواب را به ما بگو باشد که من پیش آنان برگردم و آنها از فضل و
دانش تو با خبر شوند و یا باشد که آنان از تعبیر این خواب آگاه شوند و این باعث نجات تو از زندان گردد.
یوسف در اینجا پاسخی حکیمانه و از سر دلسوزي و خیرخواهی داد و ضمن این خواب پادشاه را تعبیر کرد و آن را نگران کننده
خواند، براي مقابله با خطرات آن دستور العمل لازم را نیز ارائه داد. یوسف خواب پادشاه را چنین تعبیر کرد که هفت سال کشت و
زراعت مانند همیشه خواهد بود و محصول گندم به دست
صفحه : 400
خواهد آمد و پس از آن هفت سال پشت سر هم خشکسالی و قحطی خواهد شد و پس از آن دوباره وضع به حالت قبلی باز خواهد
گشت.
براي مقابله با هفت سال خشکی و قحطی، او چنین پیشنهاد کرد که هفت سال پیاپی و مثل همیشه با کوشش زراعت کنید و پس از
صفحه 267 از 423
آنکه محصول خود را درو کردید آن را از خوشههاي خود جدا نسازید و با همان خوشه انبار کنید جز اندکی که می خورید، پس
از آن، هفت سال سخت خواهد آمد که در آن، ذخیرههاي سالهاي پیش خورده میشود و از بین میرود و فقط اندکی از آنچه
نگهداشتهاید میماند. پس از آن، سال فراوانی با نزولات آسمانی فرا میرسد و مردم از قحطی نجات مییابند و چنان فراوانی
میشود که مردم، میوهها و دانههاي روغنی را میفشارند و از عصاره آن استفاده میکنند.
البته آنچه مفسران درباره (و فیه یعصرون) گفتهاند همان فشردن میوههاست که آوردیم ولی احتمال میدهیم که منظور از آن این
باشد که در آن سال در اثر وفور نعمت و فراوانی، مردم از غذاها و میوههاي خوب و برگزیده استفاده میکنند و این پس از هفت
سال قحطی است که مردم از هر نوع غذایی حتی از گیاهان صحرا استفاده میکردند.
نکتهاي که در اینجا تذکر میدهیم این است که یوسف پیشنهاد کرد که در هفت سال نخست، محصول خود را از خوشه جدا نکنند
و در آن ذخیره نمایند. این پیشنهاد براي آن بود که محصولاتی مانند گندم اگر در خوشه خود انبار شود مدت زمان طولانی
میماند و آفت در آن نمیافتد ولی اگر از خوشه جدا شود، در مدت اندکی آفت میگیرد و میپلاسد و از بین میرود. این پیشنهاد
در آن زمان که انبارهاي سیلو مانند زمان ما وجود نداشت، پیشنهاد بسیار جالبی بود.